✩Anahel✩✩Anahel✩، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
🌈му ωєвℓσg🌈🌈му ωєвℓσg🌈، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

░▒▓█آناهل فـرشتـہ خدا █▓▒░

🌻✨

موهای تو

همیشه جلوی موهاتو وقتی خواب بودی کوتاه میکردم . اما دیروز وقتی اومدی دیدی که موهای بابا رو کوتاه میکنم تو هم هوس کردی و اصرار. دست بابا درد نکنه . اینقدر ذوق دخترش رو کرده بود که با موبایلش تند تند عکس میگرفت . ولی تو هم مردونگی کردی و همونطور که اولش برات توضیح دادم  اصصصصصلاً سرتو تکون ندادی.                                                     &n...
1 شهريور 1390

خدایا

                                  بخش هایی از دعاي كميل    اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تَهْتِكُ الْعِصَمَ خدايا بيامرز برايم آن گناهانى را كه پرده ها را بدرد   اَللّهُمَّ اغْفِرْ لىَ الذُّنُوبَ الَّتى تَحْبِسُ الدُّعاَّءَ خدايا بيامرز برايم آن گناهانى را كه از اجابت دعا جلوگيرى كند   اَللّهُمَّ لا اَجِدُ لِذُنُوبى غافِراً وَلا لِقَبائِحى ساتِراً وَلا لِشَىْءٍ مِنْ عَم...
31 مرداد 1390

آناهل

                   آناهل : الهه پاکی وبوی خوش ، الهه باد صبا   اصطلاح الهه در نزد ایرانیان با آنچه در روم و یونانیانِ چند خدایی رایج بوده کاملاً متفاوت است،هر چند رومیان نام الهه آتش را به تقلید از ایرانیان * وستا* برگزیدند ،اما آنها با مفهوم خود به آن نظر داشتند. ومتأسفانه این اشتراک کلمه تا جایی پیش رفت،که مورخین آنها گمان کردند ایرانیان نیز چند خدایی بوده اند!!!!!! ،اما ایرانیان همواره خداوند یکتا رامی پرستیده اند.و در حفظ نعمتهای که خدارند به آنها داده بسیار کوشا بودند . آب وباد و خاک و آتش را نعمتهای خاص خدا میدانستند و...
30 مرداد 1390

دختر بابایی

امروز بابای مهربون  دندان درد داشت  و میخواست بره دکتر . از من خداحافظی کرد و پرسید از آناهل هم خداحافظی کنم ؟ ( آخه دلش نمیومد یه موقع تو پشت سرش گریه کنی و ...) گفتم آره برو باهاش خداحافظی کن.   تو پیش مادر بزرگ مشغول بازی بودی. بابا میگه وقتی بهش گفتم میخوام برم دکتر دندانم رو خوب کنه تو گفتی :  بیا .. بیا بوست کنم     بوسش کردی و بعد گفتی : بیا ننه بزرگ هم بوس کن  برو .                          ...
30 مرداد 1390

قصه گابا

         امشب وقت خواب تو که رسید مثل همیشه چراغا رو خاموش کردیم و در حالی که مم میخوردی برات قصه میگفتم.یکی بود یکی نبودِ قصه سوم رو که گفتم دیدم همینطور که دهنت بسته به مم خوردنه داری ایم اوم اوم میکنی. گفتم خوب حالا نوبت آناهله که قصه بگه: یه اوز (روز) سه تا گاب (گاو) بود؛ ...هدیه بود؛....... باباش ... ..اومد ... پیشش نشست!!!!!!!    (باور کن تو هیچکدوم از قصه هایی که امشب برات گفتم این شخصیتا نبودن که تو تکرار کرده باشی) گفتم آفرین مامان . براش شیر گاو آوردن بخوره بزرگ شه. اومدن بازی کنن با هدیه. اما تو گفتی: گابا..... گابا.....
30 مرداد 1390

عروسی

امشب از مهمونی برمیگشتیم و تو از داخل ماشین چراغهای پر زرق و برق خیابونو نگاه میکردی .گفتی : عروسا میان اینجا عروسی میکنن. قربون عروس خودم بشم . برات توضیح دادم که اون تالاره یا باغ عروسیه که ...... اینم عکسای عروس خانم شب عقد دختر عمه شکوفه: بقیه عکسا تو ادامه مطلب                                                          &...
30 مرداد 1390