✩Anahel✩✩Anahel✩، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
🌈му ωєвℓσg🌈🌈му ωєвℓσg🌈، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

░▒▓█آناهل فـرشتـہ خدا █▓▒░

🌻✨

ببخشید

         سلام عزیزم.یک ساعت پیش، پای کامپیوتر بودم که تو اومدی و گفتی: من ج ی ش دارم . بلند شدم . تو قصری ات رو برداشتی و با کلی دور زدن این طرف و اون طرف ، سر جای همیشگی اش گذاشتی میخواستم شلوارت رو دربیارم که بابا ( چون طول کشیده بود ) گفت: خیس شده ؟ من در حالی که میگفتم : نه بابا دخترم بلده، نگه میداره ، دستم رو روی شلوارت کشیدم. نشستی درحالی که چشم از من برنمیداشتی . نمیدونستم توی چه فکری هستی . چند لحظه بعد گفتی : چرا دستت رو کشیدی اینجا ؟ ( منظورت شلوارت بود)گفتم : بابا گفت خیس کردی منم گفتم دخترم بلده خودش رو نگه داره . باز پرسیدی چرا دستت رو گذاشتی اینجا ؟ گفتم مامان خواستم بب...
5 مرداد 1391

مسافر کوچولو

                                  یه مسافرت کوچولو - بازهم با عمو و مادربزرگ                    انتخاب تو همیشه بهترینه. کلاه جدید مبارک . این کلاه رو وقتی با بابایی رفته بودید تخت جمشید، خریدی . بابا میگه کلاه دیگه ای رو برای تو برداشته بوده. اما تو خوب نگاه کردی و این رو انتخاب کردی . بابا عزیزی هم به انتخاب اصلح تو احترام گذاشته . قربون دخترم بشم . با این کلاه،  فقط اسب...
23 تير 1391

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت ....... به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد!

   سلااااااااااااام به دختر نازم که به همه با صدای بلند سلام میکنه. و گاهی هم با کللللی پیچ و تاب! میگه:   سلام علیکم!       بالاخره مامان تنبلی رو کنار گذاشت و نقاشی هات رو که بعضی هاش مربوط به 2سال و هشت ماهگیت میشه رو ثبت کرد. بوس برای این هنرمند بزرگ نانازی.  ضمناً این تصاویر همگی اووووورجینال میباشد . بدون هیچگونه دخل و تصرفی! خورشید خانوم ها            اولین مربع و مثلث هایی که کشیدی ! برام عجیب بود که چرا وقتی بهت یاد میدادم، به محض کشیدن شروع میکردی به رنگ کردنشون ! ...      &nb...
11 تير 1391

شخصیت واقعی تو

سلام عزیز نازم. ساعت 4 صبحه . همیشه وقتی کنارت هستم و تو خوابی اونقدر دلم برات تنگ میشه که باید خودمو با یه چیزی سرگرم کنم وگرنه میترسم با گرفتن دستهات وبوس کردنت و ... بالاخره بیدارت کنم . فدای محبتهات . فدای حرف شنویهات . فدای مهمونداریهات. فدای لحظه های فراوونی که میگی من مامانتم بیا سرت رو بذار رو پام. بعد میگی میخوای قصه بگم خوابت کنم ؟ یا میگی بذار موهاتو خوشکل کنم ، عروس بشی ، ناز بشی . فدای لحظه هایی که میدونی من میخوام غذا درست کنم یا ظرف بشورم و میگی برو کاراتو بکن من نقاشی میکشم .  فدای نگرانیهات. اون لحظه هایی که حتی اگه بخاطر حساسیت، کسی بینی اش رو بالا بکشه ، بلافاصله میای کنارش و میگی چی شده ؟ نگران شدی ؟ و تا...
14 خرداد 1391

و من چه خوشبختم

        امروز صبح با کشیدن این نقاشی که به قول خودت چشم و ابروی منه، منو تا عرش بردی . قربون اون همه ذوق و هنرت بشم . اول اون ابروی سمت چپ رو کشیده بودی بهم نشون دادی و گفتی ببین مامان چه قشنگ کشیدم گفتم چیه گفتی ماه . من گفتم مثل ابرو هم هست گفتی آ ر ه ه ه ه ه  و خودت یه ابروی دیگه سمت راست کشیدی گفتم مامان تو رو خدا براشون چشم هم بذار و تو این  چشم ها رو کشیدی در حالی که تا حالا چشم رو این مدلی برات نکشیده بودم اما توی کتابهای نقاشیت هست . بعد گفتی این چشم ابروی مامانه . یعنی من اییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییینقدر خوشکل بودم و نمیدونستم خداا...
24 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

عکس های شب جشن معلمین نمونه که همه با هم بودیم و یه شب به یاد موندنی بود .                                                                                    ...
23 ارديبهشت 1391

بابا دوستت داریم ..... از طرف ...... آناهل و مامان

سلام فرشته نازنینم. دیدی مامان ، من مییییییییییدونستم بابا عزیزی فقط یه بابای نمونه نیست . امسال بعد از چندین سال بالاخره بابا ( به اصرار همکارانش) فرم معلم نمونه رو پر میکنه و بله .... معلم نمونه میشه . اونم با یه فاصله امتیازی خیلی زیاد از بقیه . معلومه که سالهای قبل هم این شایستگی رو داشته . اما به احترام بقیه معلم هایی که سابقه بیشتری داشتند فرم پر نمیکرد و متاسفانه اونا هم موفق نمیشدند.                                  من و تو هم یه هدیه شریکی خریدیم که شما زحمتش رو کشیدی و به...
19 ارديبهشت 1391

مارکوپولووووووووووووو

حالا به جرات میتونم بگم ، تو جاهایی رو دیدی که من هنوز ندیدم . باز هم تو و یه ساک سبز و چند تا ظرف غذا و هول شدن موقع حرکت و خداحافظی دست و پا شکسته با مامان بابا و ...                                         یه انتخاب سخت جمعه بود و هر سه کنار هم بودیم . وقتی همسفرات میخواستند بروند تفریح، اومدند و از تو هم دعوت کردند اما تو باجدیت گفتی : نه من نمیااااااااام، مامان و بابام تنها میشََََن . قربونت برم ، کلییییییی...
15 ارديبهشت 1391