تولدت مبارک دخترم
آناهلم .دختر نازم . تولدت مبارک .
دخترم نمیدونم چرا به این عکست که نگاه میکنم دلم میگیره . منو ببخش مامان . میدونم نباید از این حرفا بزنم . ولی .... ولی .. شاید دلم برات تنگ شده . نمیدونم .. شاید .. بذار حرفا مو بزنم . نمیدونی این عکس چه حسی به من میده . نگاه معصومانه تو .. منو دیوونه میکنه . باور کن نمیخواستم این پست رو با اشک شروع کنم . اما وقتی به این عکست نگاه کردم گفتم واااااااااای این دختر منه؟؟ این آناهل کوچولوی منه ؟؟؟؟که توی بغلم میگرفتم و شیرش میدادم و اون به چشمام خیره میشد ؟؟؟ مامان اون روزا چی میخواستی بهم بگی ؟؟؟ آیا تا حالا تونستی بگی ؟؟
شونه هام سنگینه . مثل دلم . تو توی این عکس با این نگاهت چی رو میخوای بهم بگی ؟؟ چه مسئولیتی به دوش من میذاری مامان ؟؟ .. لبخند تو شونه هامو سنگین کرده . و به چشمهام اَمون نمیده . دوستت دارم مامان . خیلی زیاد . چهار سال از زندگی کودکانه تو گذشت . نکنه مامان چیزی برات کم گذاشته .. که گذاشته . میدونم . اینه که طاقت نگاه کردن به لبخند معصومانه ات رو از من میگیره . دخترم . حالا تو آرزوهات رو راحت تر به من میگی . اینه که شونه هام رو سنگین میکنه .
حالا تو فقط دخترم نیستی . قبل از اون مونسمی . تو همه چیز منو میفهمی . شادیم رو . غمم رو . تو میشنوی و میبینی و ضبط میکنی . اینه که منو سنگین میکنه. نکنه .. ..
ببخش که گاهی اونقدر صبور نبودم که غمم رو با تو تقسیم کردم . ببخش که گاهی خواستی باشم و نبودم . ببخش اگر گاهی آرزوهای تو رو به خاطر کوچک بودنشان نادیده گرفتم در حالی که اون لحظه برای تو همه دنیا ، همون آرزو بوده .
البته اینها هیچکدوم باعث نمیشن که احساس گناه کنم . چون در مقابل عشق من به تو خیلی ناچیزند . در مقابل لحظه های با هم بودنمان و لذت بردنمان از عروسک بازی . وقتایی که با یه چادر اتاقت رو دو قسمت میکنیم و من همسایه تو میشم ؛ حسابی میریم تو حس مهمونی دادن و چندین بار روبوسی کردن . بعدش مثلا چایی میریزیم و کلی ملچ ملچ میکنیم . در مورد بچه هامون با هم حرف میزنیم . ...
ممنونم مامان . به خاطر بودنت . ببین حتی یادآوری با تو بودن چطور منو آروم میکنه .
برمیگردم ...