شیرین کاریهای اول صبح
دیروز صبح:
تو قبل از من و بابایی بیدار شدی. یه دفعه دیدم یه فرشته صدا میزنه : مامان ... بیدار شو بیدار شو (و در حالی که به پنجره اشاره میکردی ) نگاه ... صبح شده . سریع بلند شدم . طبق معمول رفتی رو قصری جیش کردی و بعد گفتی اخیا خودم بشورم. (البته اگه بابا بیدار بود طبق معمول این کار رو به بابا میسپردی) هنوز خواب داشتم تو فاصله ای که درگیر بیدار کردن بابا بودی ، رو مبل دراز کشیدم. این دفعه با جدیت بیشتری گفتی مااااااماااااااااان نخواب صبح شده . گفتم چشم ،حالا چیکار کنیم مامان . گفتی صبحونه بخوریم.....
راستی دیروز تو لباس شستن خیلی کمکم کردی
امروز صبح :
وقتی بیدار شدی بابا رو بیدار کردی ... اومدی دیدی مامان پای کامپیوتره . بلافاصله گفتی مامان فرش هامون نازن جیش نکنیا. گفتم چشم قربون دخمر چیز فهمم بشم.
راستی دیروز تو لباس پهن کردن خیلی کمکم کردی