✩Anahel✩✩Anahel✩، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
🌈му ωєвℓσg🌈🌈му ωєвℓσg🌈، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

░▒▓█آناهل فـرشتـہ خدا █▓▒░

🌻✨

دوستت دارم

1390/6/9 9:13
406 بازدید
اشتراک گذاری

dividers

مامانییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

دارررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررم

              dividers

دختر نازنینم . فرشته خوشکلم. میخوام هر لحظه کنار تو باشم . مخصوصاَ از وقتی که از شیر جدا شدی ، سعی کردم هییییییییییییچ لحظه ای نباشه که تو منو لازم داشته باشی و من مشغول کار دیگه ای باشم. مامانی نمیدونی چقدر دلم تنگ شده واسه لحظه های شیر خوردنت. میومدی پاهاتو جمع میکردی توی شکمم ، نگام میکردی و با اوم اوم حرف میزدی. آرامشم ، گاهی همینطور که داری بازی میکنی صدا میزنی مامانی .. مامانی... و من میام و بغلت میکنم تو هم عادت داری دستهات رو دور گردنم حلقه میکنی . بهم میگی : خوبی؟ میگم ممنون عزیزم خوب خوبم.

            dividers

پریروز بابا نگران دندونش بود و با تأسف میگفت نمیدونم چرا اینجوری شده ، داره اذیتم میکنه . نمیدونم اصلا درست میشه یا نه؟ تو که به نظر میرسید داری کارتون نگاه میکنی گفتی : بابا خوشحال باش! بابا برای اینکه خیال تو رو راحت کنه زد زیر خنده و گفت باشه بابایی میدم دکتر خوب خوبش کنه....

             dividers

عروسکم ، دیروز داشتی بازی میکردی یه دفعه صدا زدی : مامان خوشکله !!!! گفتم بله . گفتی بیا پیشم بشین. کنارت نشستم و بغلت کردم. گفتی :‌ خوشحال شدم .  ( و من .. دیوونه شدم )

            dividers

رفتار تو با نی نی های دیگه خدایی دیدنیه . اونقدر بچه ها رو دوست داری که یه دفعه وسط بازی دستت رو دور گردنشون میندازی ، بوس میکنی ، بغلشون میکنی ...               

 تو معدن محبتی

dividers

مبارک باشه مامان تو از مامی هم جدا شدی . بعداز تولدت چون میخواستم تمام وقت کنارت باشم تا جدا شدن از شیر برات سخت نباشه ؛ خیلی کمتر بیرون یا مهمونی میرفتیم . به همین خاطر جیش کردن روی قصری (لگن) برات یه عادت شد و دیگه مثل قبل دچار تناقض نمیشدی . حالا واسه خودت خانمی شدی!

            dividers

   امروز عصر دراز کشیده بودی . دستت رو باز کردی و گفتی:  مامان بیا روی دستم بخواب برات قصه بگم. (نمیدونی چه حااااااااالی داشتم مامانی وقتی برام قصه میگفتی . هممممممممممممممه دنیا مال من بود.)

           dividers

چند روز بود که دلت پف فیل میخواست اما چون این چند روز کمی سرفه میکردی (حساسیت) با یه چیز دیگه سرگرمت میکردم . تا اینکه امروز به بابا گفتم برات خرید. غروب که شد گفتی مامان پف فیل میخوام. گفتم باشه مامان، بابا ذرت خریده الان برات درستش میکنم. تو که انگار انتظار این جواب رو نداشتی با خوشحالی داد زدی: هورراااااااا ، دوتاتونو دوس دارم!   به بابایی گفتم :

میان ماه من تا ماه گردون     تفاوت از زمین تا آسمان است

           dividers

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)