✩Anahel✩✩Anahel✩، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
🌈му ωєвℓσg🌈🌈му ωєвℓσg🌈، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

░▒▓█آناهل فـرشتـہ خدا █▓▒░

🌻✨

آن پریشانی شب های دراز و غم دل

1390/6/27 6:07
1,729 بازدید
اشتراک گذاری

                                    همه در سایه گیسوی نگار آخر شد

نایت اسکین

عزیز دلم ، همه وجودم. دلم برات تنگ شده. ساعت 4و 20 دقیقه صبحه. خواب تو رو میدیدم نمیتونم برات تعریف کنم. دیگه دوست ندارم بخوابم. نگاه کردن به تو هم دلتنگیمو کم نمیکنه.صدقه گذاشتم و اومدم پای دفتر خاطراتت. اینطوری انگار تو بیداری و دارم باهات حرف میزنم ......

....

همین الان صدات رو شنیدم که یه چیزی میخواستی . برات آب آوردم . خواب و بیدار آبت رو یکجا خوردی و با چشمای بسته گفتی : مرسی ، همیشه آب بیار .گفتم باشه مامان، گفتی قصه بگو. هنوز یکی بود یکی نبود و کامل نگفته بودم که پلکهات سنگین شد . قصه ریحانه رو گفتم و بوست کردم و دوباره خوابیدی.

 چقدر دیشب به هرسه مون خوش گذشت ، تو سرسره بازی میکردی و من و بابا با همه وجود از خوشحالی تو خوشحال بودیم. بعد از هر بار سر خوردن میومدی پیشم میگفتی میخوام لپتو بوس کنم ، بوس میکردی وبا انرژی زیاد و با صدای بلند توضیح میدادی که میخوام دوباره سرسره بازی کنم .. نیگا .. دوستمم میخواد بیاد پشت سرم سر بخوره .. فرقی نمیکرد بدون اینکه من چیزی گفته باشم همه بچه ها رو دوست خودت میدونستی . چه کوچک بودند چه بزرگ بهشون میگفتی: تو برو سر بخور منم میام بالا ، سر میخورم   یا با قاطعیت میگفتی:  نوبت منه سر بخورم... انگار همشون رفیق چند صدساله تو باشند. بابا که دایم وان یکاد برات میخوند اما حق با اون بود با اون شلوغ بازیهات، کم کم داشتی همه نگاهها رو روی خودت زوم میکردی بهتر بود راه بیفتیم تو هم حسابی خسته شده بودی اونقدر که به محض اینکه سوار ماشین شدیم گفتی قصه بگو بخوابم و در کمال تعجب ساعت 10 و نیم خوابیدی.

    

        نایت اسکین

چند روزی که نتونستم به وبت سر بزنم، سه تایی رفته بودیم تهران و بگردیم و بعدش هم یه روز تمام نظافت و دیروز هم که یه سر به بابا جون و دایی وحید زدیم. وقتی از اصفهان رد میشدیم یه سر به زاینده رود زدیم. اینجا شهر خاطرات من و باباست . و هر دومون خیلی دوسش داریم. اما تنها تغییرش خشک شدن آبش نبود بلکه کنار رودخانه که فضای سبز خیلی وسیع و زیبایی داره و سالهای قبل واقعا محیط آرامی داشت حالا طوری شده بود که موتور سوارها تا لبه رودخانه هم میومدند و با سرعت زیاد ویراژ میدادند . یکی از اونها حسابی تو رو ترسوند و مجبور شدم تا میتونم باهاش دعوا کنم . هر چند عذر خواهی اون چیزی از به هم ریختگی اونجا کم نمیکرد. آشغالها و خراب کردن چمنها و ... . اصفهانی که 8 سال پیش به خاطر مهندسی و شهر سازی زیباش به اوج خودش رسیده بود مثل قاصدکی بود که به دست باد سپرده باشند. پیرمرد نظافتچی اونجا میگفت هر روز یکی میاد و یه قانونی میاره. حالا قانون اینه که هیچ قانونی نیست.

بقیه عکسهات رو توی ادامه مطلب گذاشتم.

      

برگهای خشک رو از روی چمنها جمع میکردی و توی آبی میریختی که پای درختها بود. گفتم مامان چیکار میکنی . گفتی : برگا بریزم اینجا خیس بشه.

     

تهران که رسیدیم نزدیکای سعدآباد اتفاقی موزه زمان رو پیدا کردیم .البته  یه خونه فوق العاده زیبا که صاحب اون سالها پیش، به کمک بهترین و برجسته ترین معمار ها و گچبر های ایرانی اون رو ساخته بود.فقط گچبری اون بیست و چند سال طول کشیده بوده. اگه توضیح راهنما نبود اصلا باور نمیکردم که اون گچبریها با دست انجام شده باشه. صاحب خانه فقط دو سال توی خونه اش زندگی کرده و بعد از انقلاب خونه تحت نظر بنیاد مستضعفان! به موزه زمان تبدیل شده. اینم عکس ساعتهای قدیمی اونجا..

بقیه عکسها در ادامه مطلب

     

                     

ماکت اولین ساعت خورشیدی ساخته شده مربوط به هفت هزار سال پیش

        نایت اسکین

 

     

     

     

     

     

                    

     

 

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

ندا
27 شهریور 90 19:55
همیشه به سفر و خوشی.
نانی
27 شهریور 90 22:21
مامان ماهان عشق ماشین
28 شهریور 90 0:25
همیشه به گردش. قربون آناهلم با اون برگ خیس کردنش.
كاكل زري يا نازپري
28 شهریور 90 11:24
سلام به آناهل عزيزم دلم برات تنگ شده بود چه جا هاي خوشكلي رفتي خاله فكر كنم حسابي بهت خوش گذشته عكساتم كه حسابي ناز افتاده
آرتین خان
28 شهریور 90 11:54
خوشحالم که بهتون خوش گذشته عکس های آناهل هم یکی از یکی زیباترن ببوسش مامانی
مامان محمدرضا(شازده کوچولو)
28 شهریور 90 13:04
سلام عزیزم ان شاالله همیشه شاد باشید
نگين
28 شهریور 90 17:08
سلام واي عززززززززززززيزم چه نازه . از اينكه با ديده لطف به من و وبلاگم نگاه ميكنيد و با حضور و اظهار نظر گرمتون مزين ميكنيد سپاسگذارم.اميدوارم هميشه و در همه مراحل زندگيتون موفق و موئد باشيد و هميشه تنون سالم باشه . منم بخاطر اينكه فراموشتون نكنم با افتخار لينكتون كردم
كاكل زري يا نازپري
28 شهریور 90 23:09
فداي مهربوني هات عزيز دل خاله شرمنده ام كردي روي ماه تو و مامانتو مي بوسم
مامان ماهان
28 شهریور 90 23:20
خدای من چقدر دخملی نازززززززززززززززززززه خوشحالم که بهتون خوش گذشته چه جاهای با صفایی رفتین
مامان شینا
28 شهریور 90 23:27
مهرناز مامان امین حسین
29 شهریور 90 8:28
سلام زهره جون سفر بی خطر خوش گذشت
آناهل جون چه نگاه گرمی داری خوشگلم راستی آناهل جون امین حسین میگه اسم من بین اسامی دوستان نیست


من شرمنده امین حسین شدم. چون همیشه از قسمت نظرات وارد وبلاگ دوستان میشدم ، نمیدونستم امین حسین عزیزم لینک نشده. با افتخار لینک شدی گلم .
مامان نفس طلایی
30 شهریور 90 11:19
همیشه به گردش