زنبور عسل
مواظب باش دخترم امشب داشتی بابایی رو میکشتی هااااااا!
بابا مشغول کامپیوتر ؛
شما: من پیشت نشستم. دست نمیزنم . فقط عکسامو بیار ببینم. دیدم بعد از دیدن هر عکس لپت رو میاری نزدیک صورت بابایی .... آها بابایی فهمید . بوس میخواستی شیطونکم. تا عکس آخر.
بابا مشغول تعمیر دوربین با یه عالمه پیچ های ریزو قطعات حساس:
شما: بابا درسامو خوندم .من تو بغلت میشینم دست به وسیله هات نمیزنم .... .بعد از چند دقیقه بلند شدی و هر چی که به نظرت میرسید لازمش میشه می آوردی و میگفتی اینم خدمت شما. ... اینم خدمت بابا . حتی یه کاغذ آوردی که به قول خودت روش نوشته بودی بابا. بهش دادی و گفتی اینم خدمت بابا.
امروز وقتی گفتم برو بابا رو بیدار کن. رفتی چند بار صدا زدی دیدی فایده نداره . گفتی من زنبورم برات عسل آوردم !!!
و بابا بود که بلافاصله بلند شد و روبروت نشست و از عسلهایی که توی دستهات بود!! با لذت تمام خورد.
آخر سر موبایلت رو برداشتی و شروع کردی: دایی وحید .. سلام .... بیا خونمون ....بابا جون کجاست ... چرا باباجون نیووردی؟ .... زن دایی داره باهات میاد ... آره ... بچه هات نَیومدن؟...
بعد هم رفتی برا بابا توضیح دادی که دایی وحید باباجون نیوورده متأفسانه. باباجون مادر پیاده شدن....
آخر سر اومدی پیش من و گفتی مامان اومدم مهمونی خونَت. بعد سلام حال احوال کردیم و روبوسی. گفتم بچه هاتون خوبند؟ گفتی: بچه هام رفتن مدرسه برم وسیله هامو جمع کنم برم دنبالشون.
دوباره اومدی گفتم پس کو بچه ها؟ گفتی: رفتن مدرسه خودشون میان بوسشون میکنم. بغلشون میکنم.شب میشه میخوابن. و درحالی که میرفتی یواش گفتی : فداشون بشم!!!
ماماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان دیوونتم.