✩Anahel✩✩Anahel✩، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
🌈му ωєвℓσg🌈🌈му ωєвℓσg🌈، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

░▒▓█آناهل فـرشتـہ خدا █▓▒░

🌻✨

من و تو

1390/8/9 1:13
599 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز نازم . دختر گلم میدونی ، مامانی عاشق این یواش یواش سرد شدن هواست. صبح ها که از خواب بیدار میشم اونقدر هوا لطیفه که هر چقدر از ته دل نفس میکشم احساس میکنم هنوز اکسیژن زیادی هست که نباید از دستشون بدم. همین روزا بخاری رو راه میندازیم . چه کیفی داری یخ زدن تو هوای بیرون و لرزیدن و اومدن تو خونه و چسبیدن به بخاری و .... من عاشق زمستونم.                          

 مامانی خدا رو شکر که اینقدر راحت و با شوق و ذوق جدا میخوابی. فکر کمی برام نبود . دیشب میگفتی :

 مامان بیا برام قصه بگو خوابم کن برو تختت بخواب . باشه؟

این روزا هر چی ازم میخوای بعدش میگی : باشه ؟ یا میگی : قبوله ؟ 

یه چند روز رفتیم پیش مادر و باباجون . تو پیششون میموندی و منم مشغول خرید لباس زمستونه برای شما بودم . حسابی خودت رو براشون شیرین کرده بودی. هر کی از در میومد تو ، میدویدی جلوش و باصدای بلند و کشیده میگفتی : سلااااااااااااااااام .  یه بار مادر و یه بار هم باباجون رو با اسم کوچک صدا کردی ( البته دست و پا شکسته ) که دیگه همه رو ترکوندی از خنده .. اگه میخواستم لباست رو عوض کنم، میرفتی یکی یکی به همه تأکید میکردی که : نیگاه نکنیا ! و جهتش رو هم مشخص میکردی که تو اینور و نیگا کن .. تو بالا رو نیگا کن... مادر صدات میزد دختر خوشکلم و باباجون بهش میگفت: نه، بگو دختر عاقلم!

یه چند شبه که برات قصه مهد کودک رفتن آناهل رو میگم، که میره مهد و سرسره بازی میکنه نقاشی میکشه ... و  به مامانش میگه مامان تو نیاییا! اونجا فقط بچه ها هستند با خانم معلم. مامانش هم منتظرش میمونه تا آناهل برگرده . روزا کیفت رو پر از اسباب بازی میکنی و به بابا یا عمو میگی منو ببر مهد، مامان نیادا . باشه ؟ مامان بابا ها نباید بیان .... امروز به مادربزرگ میگفتی : خدافظ دارم میرم مهدکودک ، سلام مامان بابات برسون. تا خدا چی بخواد . با این وابستگی که این روزا به هم داریم فعلأ که این یه قصه است.

گاهی بهم میگی: دختر، ای کارا نکن . {چیزی که عوض داره گله نداره}

و وقتی یه چیزی میخوای که احتمال میدی مخالفت کنم، میگی: خواااااهشاً ... بده.

امان از این شبکه براعم(عربی) که حسابی روزها مشغولت میکنه. همه شخصیتها رو میشناسی، حتی از حفظ شدی که بعد از این کارتون چه کارتونی پخش میشه. گاهی داد میزنی مامان میخواد مدینه اصدقاء بذاره... .

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامانی طاها
9 آبان 90 2:13
هزار ماشاالله به این دختر شیرین زبون و دوست داشتنی مامانی از طرف من یکی لپشو ببوس
مامان ماهان عشق
9 آبان 90 22:05
دختر ای کارا نکن.میام میخورمتا.
مامان ارميا
10 آبان 90 9:10
نازي.چه شيرين شده.
مهرناز مامان امین حسین
11 آبان 90 11:22
ماشالله دیگه بزرگ و خانم به تمام معنی شده مامانی از طرف من ببوسس
نانی
11 آبان 90 19:47
ماشااله به این دخمل نااااااااااز . بوووووووس
عاشق باران
12 آبان 90 17:41
سلام ماشالله چه دختر باهوش و زرنگی دارین خدا ببخشه بهتون از آشنایی با شما خوشحالیم