✩Anahel✩✩Anahel✩، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
🌈му ωєвℓσg🌈🌈му ωєвℓσg🌈، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

░▒▓█آناهل فـرشتـہ خدا █▓▒░

🌻✨

ممنونم بابا عزیزی

1390/8/16 23:23
502 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی بابا میاد خونه، دکان آقای مغازه دار باز میشه. جنس هاش شامل اسباب بازیهای شماست که داخل یه سبد یا وسط استخر بادی ات جمع شده . تنها خریدار این مغازه هم خودتی مامان . جدیداً چانه زدن هم بلد شدی . تو میگی : آقای مغازه دار این چنده ؟ بابا هم میگه: ششصد و هفتاد و پنج تومن. و تو ابروت رو بالا میندازی که : شصتااااااادو پنج تومن؟ .. زیااااده !!!!

قربون تو برم مامان. در این بین اگه با من کاری داشته باشی ، خیلی کش دار صدا میزنی : خانمِ آقای مغازه داااار .

یه هفته ای بود که حس میکردم دستشویی ات رو نگه میداری                          www.smilehaa.org

 

  و گاهی هم از دستت در میرفت . قبلا یه چیزایی از نظریه های فروید شنیده بودم که بچه ها در این سن به دلایلی ... این کار رو میکنن . اما نمیدونستم چه جوری مشکل رو حل کنم. سه روز پیش که به بابایی در این مورد گفتم ، گفت راحت باهاش صحبت کن و توضیح بده. بعد هم خودش اومد پیشت و گفت بابا از این به بعد هر وقت جیشت رو توی قصریت دیدم به اندازه جیشت لواشک بهت میدم یعنی اگه کم بود یک چهارم اگه متوسط بود نصف لواشک و اگه بیشتر بود سه چهارم بهت میدم . در این سه روز حتی یکبار هم پیش نیومد ببینم نگه بداری .               www.smilehaa.org

 

قربون تو بشم که انگار همه حرفای بابا رو از بر شده بودی .ما هم هر دفعه سر قولمون بودیم . کلی لواشک بهداشتی خریدیم که همیشه آماده باشه. به محض اینکه کارت تموم میشه میگی : مامان بیا نیگا کن، چقدر لواشک میدی؟ مامان فدات بشه که دیروز بعد از اینکه طبق قراردادمون سه چهارم لواشک بهت دادم و تو بازم دلت کشیده بود، دیدم دوباره رفتی و روی قصری ات نشستی و ... ، هر چند کارت تموم شده بود. منم چند دقیقه بعد، یه لواشک کامل بهت دادم و گفتم این برای خانم پلیسه که امروز خیلی به بچه ها کمک کرده. آخه تو هر روز پلیس میشی و به عروسکهات که آسیب دیدند کمک میکنی.

  خیلی وقته بابایی یه خط موبایل برات خریده . معمولا فامیل  وقتی به من زنگ میزنند احوال تو رو هم میپرسند یا کمی با تو صحبت میکنند . اما امروز که خدا رو شکر خاله زهرا یادش بود و به شماره خودت زنگ زد ، خدایا چقدر ذوق زده شده بودی داد زدی : مامان یکی داره زنگ میزنه ، یکی داره زنگ میزنه  و به سمت موبایلت دویدی           www.smilehaa.org

 

و همونطور که یادت داده بودم دکمه سبز رو فشار دادی و شروع کردی به صحبت کردن. اونقدر این صحنه جالب بود که مجبور شدم یواشکی از خاله زهرا بخواهم دوباره زنگ بزنه تا بتونم از این صحنه تاریخی فیلم بگیرم . این بار از دفعه قبل هم هیجانزده ترتر بودی . 

ب. نوشت: امروز صبح بابایی از اتاقش یواشکی شماره ات رو گرفت . تو در حالی که مشغول شیر بیسکویت خوردن بودی همه چیز رو رها کردی و به سمت موبایلت دویدی . بابا با تغییر صدا میگفت من از روزنامه زنگ میزنم و تو بعد از کمی حال و احوال کردن گفتی خدافظ ، دست خدا. ودکمه قرمز رو فشار دادی . بعد به سمت بابا دویدی ، دستهات رو دور گردنش حلقه کردی و گفتی: تو بودی بابا، من میکشمت !!!!!

                                                           

مامانی، عزیز دلم، خدا بخواد ، بزرگ بشی، این فیلمها رو ببینی،

کنارت نشسته باشم و

عاشقانه  لبخندِ روی لب هات رو ببینم.  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان محمدرضا(شازده....)
16 آبان 90 23:57
ای جاااااااااااااااااانم من که دلم ضعف رفت با این شیرین زبونیها ، ماشاالله خدا حفظت کنه آناهل نازنینم
مامان شهیار
17 آبان 90 0:27
.: آناهل جان تا این لحظه ، 2 سال و 2 ماه و 22 روز و 2 ساعت و 42 دقیقه و 40 ثانیه سن دارد :.

دلم نیومد نگم من این لحظه که پر از 2 بود وارد وبلاگت شدم عزیزم.انشاا...2222 سال زنده باشی.(به شهیار منم سر بزنی خوشحال میشم)


ممنون از این توجه تون. شهیار جان همین الان میام وبتون . بوس.
مامان شهیار
17 آبان 90 12:09
اناهل جونم اگه اجازه بدی لینکت کنم ...


باعث افتخاره. ما هم شهیار جان رو لینک میکنم.
مامان ماهان عشق
17 آبان 90 23:50
سلام.چه نمکی ریخته خانمی. آناهل جونم.خوش به حالت که 2 نفر بهت زنگ زدن.هیشکی به من زنگ نمیزنه. تو به من زنگ میزنی خوشحال بشم
عاشق باران
19 آبان 90 17:48
ای جون چه باهوش و شیرین زبون دخترتون خانم آقای مغازه دار
آناهل خانم شماره تونو بدید زنگ بزنیم


حتما. ممنون از لطفتون.
عموسامان
11 آذر 90 3:06
بابا باکلاس!!فک کنم رکورد موبایل داشتنو حداقل تو فامیل زدی آنا جون!(مامان و بابایش به این نکته دقت کرده بودین؟) خانوم کوچلو شمارتونو میدین مزاحمتون بشیم؟؟ فردا میام خونتون شماره رو رد کن بیاد آنا خانوم!!!
خاله تیبا
27 آذر 90 12:08
چرا ماجرا رو تحریف میکنی؟
خاله تیبا بود نه زهرااااااااااااااااا


تحححححریف؟ نه خاله جون . مامان از خاله زهرا خواست . که خدا رو شکر شما زودتر زنگ زدی.