✩Anahel✩✩Anahel✩، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
🌈му ωєвℓσg🌈🌈му ωєвℓσg🌈، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

░▒▓█آناهل فـرشتـہ خدا █▓▒░

🌻✨

عاشقتم...

1390/9/1 13:05
816 بازدید
اشتراک گذاری

خدا رو شکر که خوب خوب شدی . ولی این دوره دارو دیگه نمیدونم چه صیغه ایه. خود مریضی دو روز بود ، ولی مجبورم داروها رو تا سه روز دیگه بهت بدم .

نایت اسکین

 دلبندم ، دو روز پیش  بعد از ظهر که سه تایی رفتیم بخوابیم ، من و بابایی همزمان خوابمون برد . غافل از اینکه شما که روی تختت دراز کشیده بودی ، هنوز خواب نرفته بودی،

                                                 

 شاید دو دقیقه هم نشد که صدای مادربزرگ رو شنیدم که داشت قربون صدقه ات میرفت . مثل برق از جا پریدم  . آخه در اتاق بسته بود و تو هم هنوز دستت به دستگیره در نمیرسه . بببببببلهههه . اومدم دیدم خانوم خانوما صندلیش رو زیر پاش گذاشته و دستگیره رو پایین کشیده . . .  . کلی ذوقت رو کردم . قبلا دیده بودم عمو عنایت اینکار رو یادت داده بود . اما نه اینجوری .. یواشکی .. ( معلومه حسابی خواب بودما )

          نایت اسکین

این روزا اگه این ها رو ازت شنیدم میفهمم که داری منو صدا میزنی :

مامان، خانوم خانوما، دختر، دکتر، زَنَم!! ، خانومَم!! ، معلمم، عروسک من ، خانوم آقای مغازه دار ....

و بابا رو هم با این اصطلاحات صدا میزنی :

بابا ، بابایی ، باباییم ، آمبولانس ، آقای مغازه دار ،  بابا عزیزی ، بابا عدالت ، آقای پلیس ....

دیشب هم که در نهایت تواضع اومدی بهم گفتی :

 مامان میدونم تو عاشقمی !!!!!!

                                                                 

عاشق چیه ، مامان کشته مرده توئه .

نایت اسکین

همیشه دوست داری موقع غذا خوردن و نقاشی کشیدن روی میز و صندلیت بشینی . دیروز گفتی مامان بهم کاغذ بده میخوام نقاشی بکشم . منم یه کاغذ و مداد رنگیهات رو بهت دادم و نشستم کنارت . یه دفعه داد زدی : اینجوری زمین سوراخ میشههههههه  !!!! یه چند لحظه بعد فهمیدم منظور مبارکت چیه  . حق با تو بود. سریع میز و صندلیت رو آماده کردم . (فکککر کنم یه بار که میخواستی برگه نقاشیت رو روی مبل بذاری بهت گفته بودم مبل سوراخ میشه .)

                                        

          نایت اسکین

تابستان وقتی کنار دریا با هم بازی میکردیم ، بابایی چند تا بطری آب معدنی که توی ماشین داشتیم رو آورد و اونا رو پر از شن کرد . وقتی اومدیم خونه همه شن ها رو زیر آفتاب خشک کردم . درسته دریا کنارمون نیست اما تو از شن بازی محروم نیستی مامانی!

بقیه عکسها در ادامه مطلب...

اوایل از این صدف ها میترسیدی اما وقتی گفتم اینا گوشواره ماهی هاست مشکل حل شد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

ناهـــیــد مامـــی آرویـــن
28 آبان 90 20:20
آپم بیا پیشم[بوسه]
عاشق باران
28 آبان 90 20:22
سلام خانم دکتر
چه دختر بامزه ای دارید شما...
آمبولانس؟؟؟
اینا رو از کجا آوردی خاله جون؟<>


آخه بابایی هر وقت من زمین میخورم ، برای اینکه گریه ام طولانی نشه آمبولانسم میشه خاله جون .بعد منو میبره پیش خانم دکتر و کلی میخندم .


شهرزاد مامان حسین
28 آبان 90 23:13
الهی. چه رک و بی تعارف. مامان می دونم تو عاشقمی. ای جونم.
مامان ارميا
30 آبان 90 11:10
چه شيرين زبونيهايي. نازي دختر باهوش.اصطلاحاتش خيلي باحال بود.
مامان پریاگلی
30 آبان 90 19:27
خوش به حالت چه لذتی می بری هاااااااااااااااا
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
1 آذر 90 14:37
الهی.منم عاشقتم.میدونی؟؟؟ خدا رو شکر که خوب شدی.ماهان داره داروهاش تموم میشه ولی هنوز کامل خوب نشده.یه کم بهتر شده حالا نمیدونم اثر دارو بوده یا دوره ویروس طی شده؟؟
ندا
2 آذر 90 13:40
ای جونم ... یه دونه ای دختر گل!!! . عاشق اصطلاحتت شدم
مامان ماهان
15 آذر 90 22:15
خدارو شکر که خوب شدی عزیز دلم الهی که دیگه هیچ وقت مریض نشی بابایی چه کار خوبی کرده دستش درد نکنه
بهنام
19 آذر 91 0:50
چقدر نازه