✩Anahel✩✩Anahel✩، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره
🌈му ωєвℓσg🌈🌈му ωєвℓσg🌈، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

░▒▓█آناهل فـرشتـہ خدا █▓▒░

🌻✨

13 به در

1391/1/21 21:56
822 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همسفر خوش سفرم . تو که به قول خودت عاشگِ مسافرتی ؛ دیگه چه برسد به 13 به در که یه سفر دسته جمعیه .

    

بابا چند تا شکل مربع و مثلث و دایره و مستطیل کشیده بود و میگفت:

 آناهل بپر توی مربع .. یا مثلث ...

                   

اینم هتل شخصی شما، که به عشق اون، از صبح که فهمیدی داریم میریم بیرون در پوست خودت نمیگنجیدی و تا شب که برگشتیم خونه خواب به چشم مبارک نیومد.

          

نمیدونم این ژن مدیریت چه جوری به این زودی توی وجود شما شکوفا شده هر چند ...

نمیدونم این ژن مدیریت چه جوری به این زودی توی وجود شما شکوفا شده هر چند میدونم از کجا به ارث بردی_ با اوصافی که از جوونیای بابایی شنیدم _ اما نمیدونم اونم از 2-3 سالگی شروع کرده بوده ؟!   

مثلا شما فقط دو بار برنامه خاله یاسی رو دیدی که با بچه ها مثل یه مربی مهربون حرف میزنه . از اون موقع عروسکات بچه های مهدن و شما مربی . البته قبل از اونم همیشه دوست داشتی اوضاع رو خودت کنترل و مدیریت کنی .   

                        

چند شب پیش که عمو سعید با دخترهاشون مهمونمون بودند فرصتِ مادر، معلم یا مربی مهد شدن واقعی شما بود .  آخه بقیه مهمونهات همیشه یک یا چند سال بزرگتر از خودت بودند در نتیجه با وجود اینکه همه بازیهاتون رو خودت _بدون دخالت من و بابا_ برنامه ریزی و طراحی میکردی؛ اما اگه گاهی هم یه کوچولو از زیر برنامه هات درمیرفتند تو سعی میکردی یه چیز جدید پیشنهاد بدی و ...

اما اون شب حسابی احساس مسئولیت میکردی ، نسبت به دو تا دخترها که فقط 9ماه از تو کوچکتر بودند . وقتی کاری میکردند که از نظر تو خطرناک بود مثل پایین اومدن از مبل - پشتکی - با صدای بلند میگفتی : مگه نگفتم ای کارا نکنین . وای از دست تو . چه بچه های بدی . و اونا که ماشالله دخترای ساکتی بودند، با تعجب به تو نگاه میکردند . و البته موقع سرسره بازی چون نوبت رو رعایت نمیکردند و تو سعی میکردی یادشون بدی و حتی صبر میکردی تا اونا هرکدوم دو بار سرسره بخورند اما بازم .... با اعتراض به مامانشون گفتی ببین چیکار میکنن اَه ببین ببین و یکیشون رو هل دادی . دیگه لازم بود که بیام وسط ،توجهی نکردم و دفتر نقاشی و مداد رنگی ها رو آوردم . هر سه تون مشغول نقاشی شدین که باز الیکا بلند شد و رفت روی سرسره و مستقیم اومد وسط دفتر نقاشی شما . داد زدی نکن .. نکن .. مامان اینا درست نمیشن !!!!

وقت رفتن مهمونای عزیزمون که رسید همین که اونا میگفتن خوب ببخشد مزاحم شدیم ، بغض تو پر میشد . هیچ ترفندی هم اثرگذار نبود ؛ قرار شد من و تو بریم بخوابیم ، من رفتم تو هم گفتی دخترای خوشکلم بیاین بریم خوابتون کنم . اونا هم با تو اومدن روی تخت و مامان شدن تو شروع شد ... خلاصه تنها راهی که موند این بود که حقیقت رو بهت بگم . درحالی که بغضت کاملا پر بود گفتم مامان به نظرم بیا خودمون بریم پیش مادر بزرگ تا اونا که دارن میرن برامون زیاد سخت نباشه . با همون بغض گفتی باشه بریم . خداحافظی کردم و رفتیم و چند دقیقه بعد گفتم مامان حالا برو ببین اگه حتما رفتند من بیام خونمون . رفتی و با خوشحالی! اومدی وگفتی آره رفتند.         و ده دقیقه بعد خواب خواب بودی .

              

دختر نازم ، امیدم ، از اینکه دیر به دیر به وبت سر میزنم و به دوستان نی نی وبلاگیمون خیلی کمتر ، شرمنده همه هستم . میدونم که بعضی از خاطراتت رو نمیتونم بنویسم و بقیه رو هم نصفه و ... اما عذاب وجدان ندارم ؛ درسته، وقتمون برای دیدن هم کمتر شده ، پس نمیخوام این وقت کم رو هم پای کامپیوتر باشم . دوستت دارم  ( راستی اینو نمیتونم ننویسم؛  این روزا من یا بابا وقتی میرسیم خونه اونی که با صدای بلند میگه خسته نباشی تویی فرشته خدا . و تا مدتی هم که با هم هستیم چند بار میگی مامان دوسِت دارم . یا بابا دوسِت دارم . )

              

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

بابای ملیسا
14 فروردین 91 0:36
با سلام . ضمن تبریک بخاطر وبلاک قشنگتون ، وبلاگ ملیسا خانم با عکسهای سفر به مشهد مقدس به روز شد . خوشحال می شیم اگر با تشریف فرمایی خودتون ، و گذاشتن یک نظر این سفر ملیسا رو خاطره انگیز تر و زیباتر کنید . منتظر حضور شما در وبلاگ ملیسا جوون هستیم .


سفر به سلامت...
مامان علی
15 فروردین 91 21:43
سلام عزیزم سال نو مبارک . ببخشید اگه با تاخیر اومدم خدمتتون. دلیلش رو توی وبم توضیح دادم ان شالله سر فرصت میام و همه مطالب قشنگت رو می خونم . الان اومدم فقط عرض ادبی کرده باشم .با آرزوی بهترینها برای شما و آناهل نازنینم در سال جدید


سلام عزیزم . ممنون که اومدین . ما هم باید به خاطر غیبتمون عذر خواهی کنیم . حتما سر میزنم . سال خوبی داشته باشید.
ناهید مامان اروین
17 فروردین 91 1:42
سلام
سال نو مبارک
امیدوارم سال خوبی داشته باشین
با سفرنامه به روزم


سال نو شما هم مبارک .اومدیم...
آرتین خان
17 فروردین 91 15:36
سلام عزیزم
سال نو مبارک
آرزو دارم نوروزی که پیش رو داری
آغاز روزهایی باشد که آرزو داری



ممنونم . سال نو شما هم مبارک .
مامان ماهان
22 فروردین 91 11:08
قربونت برم من چقدر خوشحاله الهی همیشه گل لبخند رو لبات باشه عروسک
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
24 فروردین 91 1:58
ایشالله همیشه خوش باشی آناهل جون.
گیلدا
4 اردیبهشت 91 12:23
سلام.امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید
خاله تیبا
4 اردیبهشت 91 16:26
الهی خاله قربون اون خندیدنت بره
آجي مهديه
13 اردیبهشت 91 9:03
وووووووووووووووي چه دخمل نازي خدا حفظش كنه براتون