و من چه خوشبختم
و من چه خوشبختم 
امروز صبح با کشیدن این نقاشی که به قول خودت چشم و ابروی منه، منو تا عرش بردی . قربون اون همه ذوق و هنرت بشم . اول اون ابروی سمت چپ رو کشیده بودی بهم نشون دادی و گفتی ببین مامان چه قشنگ کشیدم گفتم چیه گفتی ماه . من گفتم مثل ابرو هم هست گفتی آ ر ه ه ه ه ه و خودت یه ابروی دیگه سمت راست کشیدی گفتم مامان تو رو خدا براشون چشم هم بذار و تو این چشم ها رو کشیدی در حالی که تا حالا چشم رو این مدلی برات نکشیده بودم اما توی کتابهای نقاشیت هست . بعد گفتی این چشم ابروی مامانه .
یعنی من اییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییینقدر خوشکل بودم و نمیدونستم خداااا!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی
.gif){kind=small}
.gif){kind=small}
.gif){kind=small}
.gif){kind=small}
.gif){kind=small}
.gif){kind=small}
فکر کنم دیگه مارو فراموش کردی.gif){kind=small}
پیشمون بیا
پریا 9 ساله هست و چون به داستان نویسی خیلی علاقه داره برایش وبلاگی درست کردم تا داستانهاشو اونجا بنویسه ... اگر تمایل داشتید بهش سر بزنید و تشویقش کنید.
شما هم وب خوبی دارید 
من هم هر وقت زمان داشتم به اینجا حتما سر خواهم زد ... با اجازه لینکتون می کنم تا راحتتر بتونم بیام اینجا [گل
