✩Anahel✩✩Anahel✩، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره
🌈му ωєвℓσg🌈🌈му ωєвℓσg🌈، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

░▒▓█آناهل فـرشتـہ خدا █▓▒░

🌻✨

شخصیت واقعی تو

1391/3/14 20:46
1,217 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز نازم. ساعت 4 صبحه . همیشه وقتی کنارت هستم و تو خوابی اونقدر دلم برات تنگ میشه که باید خودمو با یه چیزی سرگرم کنم وگرنه میترسم با گرفتن دستهات وبوس کردنت و ... بالاخره بیدارت کنم .

فدای محبتهات . فدای حرف شنویهات . فدای مهمونداریهات.

فدای لحظه های فراوونی که میگی من مامانتم بیا سرت رو بذار رو پام. بعد میگی میخوای قصه بگم خوابت کنم ؟ یا میگی بذار موهاتو خوشکل کنم ، عروس بشی ، ناز بشی .

فدای لحظه هایی که میدونی من میخوام غذا درست کنم یا ظرف بشورم و میگی برو کاراتو بکن من نقاشی میکشم .

 فدای نگرانیهات. اون لحظه هایی که حتی اگه بخاطر حساسیت، کسی بینی اش رو بالا بکشه ، بلافاصله میای کنارش و میگی چی شده ؟ نگران شدی ؟ و تا خیالت راحت نشه ترکش نمیکنی و خدا نیاره لحظه ای رو که فکر کنی مامان یا بابا ناراحتند . خودت رو توی بغلمون میندازی و میگی دیگه ناراحت نباش ، ناراحت میشما ! و اگه خوشحال نشیم خیلی زود بغض کوچکت میترکه و من بمیرم برا اون لحظه که اشکات روی گونه هات میریزه .

فدای وقتی که به هر دلیل _حتی به خاطر شخصیت کارتونی مورد علاقه ات _ اشکهات سرازیر میشه و با بغض میگی بابا اشکامو ببین بیا آرومم کن . دل آدمو شیشه خورده میکنی . و بابا مشغول هررررر کاری باشه  و هرررررر جای خونه که باشه یک ثانیه بعد کنار توئه .

فدای تو که بارها در روز بی بهونه میگی مامان.. دوسِت دارم .

تو همونی که دلم، عمری دنبالش گشت         میدونم که بعد از این، نمیشه از تو گذشت!

میدونم ک طولانی میشه . بیا بریم ادامه ...

  

هر چند تا نگی مامان برو .. خدافظ .. دست خدا ، من سر کار نمیرم ، هر چند تا نخندی و بوسم نکنی ترکت نمیکنم ، اما به هر حال جدا شدن جدا شدنه . انگار یه تیکه از وجودمو میکنم و میرم . معمولا نیم ساعت اول تو هپروتم . خدا رو شکر این روزها بابا کنارت هست .  

بجز .... چه روز سختی بود مامان . روزی که من و بابا مجبور بودیم صبح ساعت 6 از خونه بیرون بریم . خیلی زود بود برای بیدار کردنت و از طرفی نمیتونستیم تو رو با خودمون ببریم . چون بجز مادر بزرگ، عمو و دختر عمو هم بودند ، بدون خداحافظی از فرشته ام راه افتادیم . اما بعد مادر بزرگ  میگفت که تو وقتی بیدار شدی و دیدی که ما نیستیم خیلی ناراحت شدی . من بمیرم که دایم میگفتی باهام خدافظی نکردند رفتند .... حتما ، بهتر و درست تر این بود که تو رو بیدار کنیم  . خدا رو شکر که اون روز دختر عمو و عمو نگذاشتند زیاد طول بکشه و همه چیز زود طبیعی شده بوده .

وقتی برمیگردم بدون استثنا، میدوی میای جلوم و میگی مامان خسته نباشی ، چی جی برام خریدی؟ و من یا شیر خریدم یا پازل یا کتاب یا بادکنک یا برچسب یا یه تکه لباس یا..

دختر فهمیده و با احساسم . تو وقتی کارتون میبنی خیلی خوب قبول میکنی که اینا شخصیت واقعی نیستند و  زیاد درگیر داستان نمیشی. حتی کارتون -اسکوبی دو - رو که اوایل شک داشتم که بذارم ببینی یا نه . چون داستانهاش یه کوچولو ترسناکه اما بعد معلوم میشه که یه نفر با لباس مبدل میخواسته بقیه رو بترسونه. جالب اینجاست که این شده کارتون مورد علاقه تو . شاید چون کمی طنز هم هست .

اما یه روز با هم کارتونی دیدیم که توی اون دختره با یه خرس گنده مهربون، توی شهر زندگی میکرد . یه شب خرسه در خونه رو باز میکنه میره همه شهر رو بهم میریزه . فرداش پلیس دختر رو مجبور میکنه که خرس رو به بیرون شهر ببره . دختره هم در حالی که خیلی ناراحت بود خرس مهربون رو میبره و توی جنگل رها میکنه. لحظه ای که دختره داشت به خونه برمیگشت اشکهای تو سرازیر شد و گفتی مامان چرا ولش کرد . من شروع کردم به توجیه کردن که مامان خرسها خونشون تو جنگله اونجا دوستهای خوب پیدا میکنه و از این حرفا. اما شما راضی نشدی و با گریه میگفتی مامان باید بیاد دنبالش ببرتش . از طرفی هم نمیخواستم تلویزیون رو خاموش کنم و به یه کار دیگه سرگرمت کنم . پس مجبور شدم به این جعبه آهنی اعتماد کنم . قربون تو بشم که از همون لحظه فهمیدم دلتنگی تو برای این بود که با این خرسه احساس همدردی میکردی !!! و انگار که صدای تو به گوش دختره رسیده باشه یه اتفاقی افتاد که کمتر توی اینجور کارتونها میفته . همینطور که خرسه از جنگل بیرون اومده بود تا دختره رو پیدا کنه . دختره هم راه افتاده بود و خلاصه همدیگه رو پیدا کردند. خیییییلی خوشحال شدی و بلند گفتی مامااااااااااااااان، اومد دنبالش اومد دنبالش . دیدی گفتم . مامان من گفتم میاد دنبالشا! دیدی ؟ دیدی؟ 

   آخیش انگار اینها رو برات نوشتم دلتنگیم کمتر شد . دیگه باید بیام کنارت بخوابم . عکس نقاشیهای جدیدت رو توی پست بعد میذارم . چه مربع و مثلث هایی میکشی. فدای تو .

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

مامان ساقی و محمد
13 خرداد 91 12:48
سلام.ای جونم چند تا از کارهاش مثل ساقی منه.خدا حفظش کنه.
مامان ساقی و محمد
13 خرداد 91 12:54
راستی ما شما رو لینک کردیم.


ممنون . الان میام .
مامان ساقی و محمد
14 خرداد 91 12:08
سلام.ممنون که پیش ما اومدید.
عمو سامان
14 خرداد 91 15:45
میدونین مشکل اصلی ما آدم گنده ها اینه که فکر میکنیم
بچها یادشون میره که آره ما امروز دعواش کردیم یا تنهاش گذاشتیم.حالا چون عصر شده و باهاشیم و میگیم و میخندیم فکر میکنیم قضیه صبح یادش رفته((گاهی با ماهیی که یچیز تو ذهنش 8 ثانیه بیشتر نمیمونه اشتباهشون میگیریم)) ولی با تعجب یادشونه و خیلی بزرگ وارن که به رویه ما نمیارن و غم اون ناراحتی رو گرچه تو چهره شاد کودکانشون اصلا پیدا نیست ولی تو روحش آشکاره و کمی جزیی نگری کنیم خواهیم دیدش.

واقعا مسولیت نی نی داشتن خیلی سخته به همه مادر و پدرا تبریک میگم.
اگه یه لحظه اشتباه کنیم تو تربیتشون دیگه قابل برگشت نیست و یا خیلی سخته که اون آموزش غلط رو پاک کرد.دقیقا مثل سی دی که یبار میشه رایتش کرد!

حالا یکی نیست بگه عامو سامان بیو برو پایین از رو منبر!!


دقیقا . مثال سی دی مثال خوبی بود . سالن آرایش جاییه که برخورد مامانها با بچه هاشون رو زیاد میبینم . گاهی تفاوت از زمین تا آسمونه. کودک آزاری که شاخ و دم نداره . به هر حال ما هم قوانین خاصی رو برای موردهای منفی داریم که فکر کنم هیچ جا همچین قانونهایی نباشه ( ما یعنی من و همکارم که اون از من هم حساس تره ) البته موارد زیادی هم بوده که برای خودم الگو شدند . مثل پسری که یکسال از آناهل بزرگتر بود و مامان فهمیده ای داشت . تمام ماشینها رو با میزان سوخت و قیمت و ... میشناخت . و البته به من کلی پیشنهاد داد مثل (این ماشینتو عوض کنی بهتره . الان ماشینایی اومده که خیلی شتاب دارن ... ماشین هیوندا کوپه دیدی ؟؟؟! تازه اومده !!!! ... خلاصه تا پیش ما بود بهمون اطلاعاتی داد که من نصفش رو نمیدونستم .
ممنون از نظرت.
كاكل زري يا ناز پري
14 خرداد 91 21:08
الهيييييييييييي من فداششششششششششش ممممممممممممممممممدلم براش يه ذره شده بود نازي من فداي مهربوني هات ميگم زهره جون حالا كه اين جوري از احساسات آناهل جون مي نويسي در اينده كه وبلاگشو مي خونه مي فهمه شخصيت كودكيش چي بوده و اين باعث ميشه هميشه اين عواطف و احساسات رو تو وجود خودش حفظ كنه


ممنون از نظرت . ما هم دلمون برات تنگ شده بود . الان میام.
نی نی ارشام و سارا
15 خرداد 91 22:54
خيلي سخته لباساي پدرت هنوز تو کمد باشه اما ديگه خودش نباشه
سخت تر از اون دلتنگي واسه آغوشي که هرگز ديگه نميتوني
حسش کني
براي شادي تمام پدرها از دنيا رفته در اين لحظه دعا کنيم!!!
روز پدر رو بر تمام پداران ایران زمین تبریک میگم مخصوصا پداران اسیر خاک...

ممنون . من هم تبریک میگم . حتما به شما سر میزنم .

فهیمه
17 خرداد 91 20:06
چه دخمل حساسی
خیلی برام جالبه یعنی دخترا انقدر با پسرا متفاوتن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از طرف من ببوس این دخمل با احساست رو


ممنون فهیمه جون . بوس.
فهیمه
17 خرداد 91 20:06
_____████ ____________ _____██████ ___________ ____████████__________ ▌ ___███____███_________ █ ___██_______██__________▌ __███________█__________▌ __▌●█________█_________█ __███_______ █_________█ ___██_______█________██ ____________██_______██__▌ ____█______██______███_ █ _____▌_____██_____████_█ __________███___█████_█_█ ________███__██████__█_█ ______███__████____██_█ _____███_█████_████_█ ____████_██████_███_█__▌ ___████_█ █__███ _█__██_▌ __█████_████_▌_█_███_▌ _█████_██___██___██_█ _█████_███████_███__█__██ _███_▌███___██____██_███ _███_▌█████___███__█__█ _████_▌▌___█__█_██████ __██████_████__▌_████ ___█████_____████████ ._=--███████████████ _=--=_-████████████ =--_=-_=-█████████ ,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~- .*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~- *•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸.
مامان اندیا
19 خرداد 91 0:47
قربون این دختر با احساس برم من عززززززززززززززززیزم
عاشق باران
22 خرداد 91 15:16
چه پست با احساسی بود راستی وبلاگ آناهل جون با این عکسای جدیدش خیلی قشنگ تر شده
راحیل
22 خرداد 91 19:22
تبریک میگم به خاطر آناهل مهربونتون سعی کنید دل مهربونشو همین طور حفظ کنه
الهام مامان رامیلا
23 خرداد 91 16:12
ای جونم ای جونم به این دخمل که میخوام بخورمش خانومممممممممممممممم من دوست دارم آناهل عزیزم مامان زهره که خیلی بی معرفت شده تاما نیاییم نمی یاد یه سر به این دوست قدیمی بزنه


وااااااااااای راست میگی . آمدم....
sima
27 خرداد 91 13:44
نازییییییییییییییییی چقده تو مهربونی عزیزمممممممممممممممممممممممم
مامان اندیا
28 خرداد 91 10:37
سلام من آپم نمییای پیشم
فهیمه
2 تیر 91 21:02
آپم خانومی
مهرناز مامان امین حسین
4 تیر 91 10:31
سلام زهره جون خوبی خبری ازتون ندارم ماشالله آناهل جون مثل همیشه شیرین زبون و خوش صحبته راستی دنیای کوچولوها چه دنیای پاک و زیبایی هست
مامان شینا
7 تیر 91 0:59
چه ناز شدی عزیزم بووووووووووووس برا آناهل جووونم
مامان پریا
7 تیر 91 9:09
سلام. به خاطر داشتن دختری به این مهربونی بهتون تبریک میگم. دختر مهربون منم قصه های جدیدش رو گذاشته. سربزنید و تشویقش ممنون میشم.
مامان ترانه
7 تیر 91 11:53
آناهل جون با ترانه من دوست میشی نازم اگه لینکش کردی ...اجازه بده ترانه هم شما رو لینک کنه گلم یه بوس گنده


آناهل تو رو لینک کرده . ممنون که سر زدین یه بوس گنده واسه ترانه جون.
مامان ارمیا
11 تیر 91 12:54
ببخش خاله جون دیر اومدم. دلم برات تنگ شده بود.
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
14 تیر 91 1:29
تغییرات قالبت چه قشنگه. خدا رو شکر که اومد دنبالش.