بابا عزیزی
امشب همین که پای سفره نشستیم، چندین بار صدا زدی : بابا عزیزییییییییییییی. بابا عزیزیییییییییییییییی . نمیدونی بابا چه حالی شده بود. در حالی که دندونهاش رو روی هم فشار میداد با همه وجود میگفت : جوننننننننننننم
خداوند از محبت ذات خودش، توی قلب تو هزاران خوشه کاشته!
این ژست ها رو برای بابا عزیزی گرفتی
ببین غذا خوُ وُ دم، بزُُگ شدم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی