✩Anahel✩✩Anahel✩، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
🌈му ωєвℓσg🌈🌈му ωєвℓσg🌈، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

░▒▓█آناهل فـرشتـہ خدا █▓▒░

🌻✨

بخواب فرشته من

1390/7/29 15:57
727 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب اولین شبی بود که یه کوچولو از مامان بابا دورتر خوابیدی خانوم خانوما. به قول خودت :

بزُُُگ شدم تخت خودم میخوابم . پیش مامان بابام نمیخوابم .

منم میگفتم تو خانوم شدی . دیشب بهت گفته بودم بابایی میخواد تختت رو آماده کنه . با وجود اینکه در طول روز اصلا نخوابیده بودی ، اما تا آماده نشد خواب به چشم مبارک نیومد. بابا خسته بود و من یکی دوبار سعی کردم قانعت کنم که این کار رو بذاریم برا فردا . اما شما محکم میگفتی :

نه ،‌ بابا داره تختمو آماده میکنه.

 خلاصه بابا دلش نیومد و دست به کار شد . چون نمیخواستیم زیاد ازمون دور بشی (به جای اتاق خودت) یه کم تخت خودمون رو پایین تر کشیدیم و اونو بالای سرمون جا دادیم تا شما بشی تاج سرمون. میدونستم اینطوری برات خیلی ذوق داره و خاطره خوبی برات میمونه. راستش قبل از این قصد نداشتم که به این زودی ها برای جدا خوابیدنت اقدامی بکنم . مخصوصا توی وب یکی از دوستای نی نی وبلاگی هم دیده بودم ، یه حدیث از پیامبر نوشته بود که وقت مناسبش ١٠ سالگیه . نمیدونی چقدر خوشحال شدم . حتی یه خانم روانشناس تآکید میکرد تا پنچ سالگی اصلا بچه رو جدا نخوابانید. اما بعد کلی اینور و اونور سرچ کردم و یه کتاب خوب که بعدا درباره اش مینویسم و .... خلاصه با دلیلهای منطقی دیدم  که دوسالگی بهترین سن برای اینکاره. 

مامان فدات. دیشب از شدت خواب پلکهات روی هم میافتاد اما نشسته بودی و به کارهای من و بابا نگاه میکردی. بالاخره آماده شد.بعد از اینکه کلی ذوق کردی و رویش بالا و پایین پریدی ،  اومدم پیشت خوابیدم و برات یه دو تا قصه گفتم اونقدر خسته بودی که زود خواب رفتی. امروز هم که جمعه بود ، از صبح هر کسی رو دیدی دعوت کردی تختت رو ببینه مخصوصا عمو واحد و ننه بزرگ و آبجی فاطمه رو دعوت کردی باهات روی تخت بخوابند و اونا هم لبیک گفتند. و اما آخر شب وسط مسواک زدن گفتی : مامان تختت نخواب بیا پیش من بخواب. گفتم آخ جوووووون، باشه، میام پیشت میخوااااااااااابم؛ برات قصه میگمممممممم؛ وقتی خواب رفتی میرم پیش بابا براش قصه میگم اونم بخوابه، باشه؟؟!! قبوله ؟؟ باخوشحالی گفتی : قبوله.

وای که چقدر این لامپ خوابت رو دوست داشتی .

                 

اینم عکس مسواک زدنت مامانی که هنوز خیلی برات مهمه که بدون مسواک نخوابی . البته دو سه بار هم در طول روز مشغولی. مقدار خمیر دندانت رو جوری تنظیم میکنم که سر جمع روزانه اندازه دوتا نخود بشه. همیشه بعد از اینکه خودت یه کم باهاش بازی میکنی مسواکت رو به من میدی و میگی دکتر لیمویی گفته مامانا بزنن و تکون نمیخوری تا همه دندونهات رو مسواک میزنم . تو چی هستی مامان ؟؟؟؟ها؟؟؟؟

                   

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامان محمدرضا(شازده کوچولو)
30 مهر 90 22:00
سلام عروسک من مبارکت باشه خاله ، خانم شدی ، بزرگ شد ، توی تخت خودت میخوابی آفرین به شما عسلم که از دندونات خوب مراقبت میکنی ، دعا میکنم همیییییییشه لبات خندون باشه
شهرزاد مامان حسین
1 آبان 90 10:40
ای جونم. دخترمون دیگه بزرگ شده مامانی.
هر وقت می یام اینجا عکسشو می ذارم غش میکنم براش


ممنون ما هم شما رو لینک کردیم.
شهرزاد مامان حسین
1 آبان 90 10:40
راستی من شما رو لینک میکنم
مامان ماهان عشق ماشین
1 آبان 90 17:00
به به آناهل جونم بزرگ شده ماشالله.آفرین.
مامان پریاگلی
3 آبان 90 1:36
آناهل عزیزم شما واقعاً شاهکار آفرینشی تمام حرکات و سکنات تون خیلی بزرگ تر از اون سن کوچولوته خدا حفظت کنه
مامان گیسو
3 آبان 90 3:59
سلام دوست گلم خوبی؟ آفرین به عشقم که دیگه برای خودش خانم شده بوسسسسسسس دوستم راستی دیگه بزرگ می نویسم
مامان ارميا
3 آبان 90 8:54
چه فكر خوبي كردين. خوبه. كم كم اتاقش روجدا كنين. يه دفعه نمي شه. آفرين كه مسواك مي زني خانوم گلي.
عمو سامان
3 آبان 90 23:13
ایول عمووووو!! اخ چه بد من نیومدم تختو ببینم.بابا و مامانتم بهم نگفتن
ندا
4 آبان 90 10:57
تختت مبارک عزیزم . ماشالا هزار ماشالا واسه خودت خانمی شدی
زینب دوست خاله تیبا !
4 آبان 90 13:54
سلام مامان آناهل
من عاشق آناهل شدم بخدا
با اینکه اصلا ندیدمش و صداشو نشنیدم اما با این چیزایی که نوشتی عاشقش شدم
دوسش دارم جیگرمه
آناهل جونم بووووووووووووووووووووس


ممنون زینب خانم . ما هم ذکر خیر شما رو زیاد شنیدیم.
ناهی مامی اروین
4 آبان 90 23:37
خوشحال میشم بیای پیشم عزیزم
ناهی مامی اروین
4 آبان 90 23:40
بیا پیشم خوشحال میشم عزیزم
مامان شینا
5 آبان 90 0:41
دختر گلمون جدا می خوابه مسواک می زنه به به چه خانمی شده
مهرناز مامان امین حسین
7 آبان 90 11:35
سلام زهره جون خوب کاری میکنی که آناهل رو میخواهی جدا بخوابونی آناهل جون من عکس تو وبت رو که دستت رو بالا گرفتی خیلی دوست دارم و همینطور چراغ خوابت رو اگه پیدا کنم حتما برای امین یکی میخرم
مامان ماهان عشق
7 آبان 90 14:15
آناهل جونم تازه چه خبر؟دلمون خیلی واست تنگه.مامان خواهشا زود زود از شیرینکاریاش بنویس.
mamani helena
8 آبان 90 8:21
salam azizam webloge zibayei dari mashala dokhtaretam mesle esmesh zibast pish ma ham biyayd


حتما عزیزم ممنون
آرتین خان
8 آبان 90 12:58
آفرین به این دختر خوب که پیش مامان باباش نمیخوابه اون چراغ خوابش هم خیلی باحاله