✩Anahel✩✩Anahel✩، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
🌈му ωєвℓσg🌈🌈му ωєвℓσg🌈، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

░▒▓█آناهل فـرشتـہ خدا █▓▒░

🌻✨

قصه های مامانی

1390/7/26 17:03
1,187 بازدید
اشتراک گذاری

                 

مامانی، همه قصه هایی که برات میگم ساخنه خودمه .بزرگ شدی خورده نگیری. فکر کن شبی چهار پنج تا قصه لازمه تا خواب بری . نمیشه که هر شب دو تا رو، هی تکرار کنم ، فدای روی ماهت. اول یه قصه از کارهای خوب اون روزت میسازم بعد یه قصه از کارهایی که دوست دارم انجام بدی . بعد هم  سفارشیِ خودت... . قصه فیل آتش نشان، نظیف، جوجو، ...

این قصه ها برای جدا شدنت از شیر ، خیلی به هر دومون کمک کرد ؛ و خیلی جاهای دیگه.

                  

                                                            http://www.98fun.com/group/group%2098fun_files/groups.gif

چند روز پیش داشتم قصه ای برات میگفتم که بدونی وقتی کسی خواب باشه نباید سرو صدا کنیم . نباید صداش بزنیم. گناه داره و ....

دیشب ساعت سه بیدار شدم و تا شش و نیم خوابم نبرد. اومدم پای کامپیوتر و پست قبلی رو گذاشتم . شما صبح ساعت هشت بیدار شدی . اما اونقدر خواب داشتم که به سختی پلکهامو باز نگه میداشتم . بعد از اینکه صبحونه ات رو برات توی سفره گذاشتم توی رختخواب رفتم و گفتم مامان اجازه میدی یه کم بخوابم. چیزی نگفتی . و منم دیگه چیزی یادم نمیاد . وقتی بیدار شدم دیدم ساعت نه شده . تو کنارم ایستادی و گفتی :

مامان من صدا صدا نکردم ، تو بخوابی.

وای از من . باورم نمیشد که تو نزدیک به یک ساعت با اسباب بازی هات خودت رو سرگرم کردی . درسته میدونستم کاری داشته باشی مادر بزرگ هست ولی.... .

                  

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان محمدرضا(شازده کوچولو)
26 مهر 90 15:11
نه والله دلم نمیاد همینجوری بیام و بدون نظر برم
اون هم من که عاااااااشق آناهلم
سلام زهره جان
خسته نباشی مامان قصه گو ان شاالله همیشه دلتون شاد و لبتون خندون باشه


ممنون. شما هم همیشه شاد و سلامت باشید.
کاکل زری یا ناز پری
26 مهر 90 17:32
ای جونننننننننننم این جوری زهره جون می تونی یک کتاب چاپ کنی منم خربدارشم
ندا
27 مهر 90 17:11
ای جان ... الهی من قربون این دختر مهربون بشم که صدا صدا نمیکنه مامانش بخوابه
عمو سامان
30 مهر 90 11:43

ایول آنا!
کاش زودتر مامانی انا براش این حکایت آموزندرو میگفتی!!
منو و عمو هاش و بیدار باش انقد نمی زد!!انگاری با سربازایه پادگان رفتار می کنه!
اونسری که موندم اونجا اومده بیدارم می کنه میگه سامان؟دید فایده نداره تو هپروت خوابم مهربون تر گفت عمو سامان؟خیلی خوشم اومد گفتم بلللله؟خودکار و کاغذ بهم داد گفت چشم چشم(اشعاره به:چشم چشم 2 ابرو کشیدن)کل برگه a4 رو براش کشیدم تازه شعرشم دیگه اخراش خودش می خوند من میکشیدم


اول گفته سامان چون شاکی بوده خیلی وقته بهش سرنزده بودید عمو. بعد دلش رحم اومده.برم ببینم اون برگه رو پیدا میکنم.


مامان ماهان عشق ماشین
30 مهر 90 15:53
الهی من قربون این دختر مهربون بشم که صدا صدا نمیکنه مامانش بخوابه
مامان پریاگلی
3 آبان 90 1:33
شما واقعاً یه فرشته ای