✩Anahel✩✩Anahel✩، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
🌈му ωєвℓσg🌈🌈му ωєвℓσg🌈، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

░▒▓█آناهل فـرشتـہ خدا █▓▒░

🌻✨

به یاد بابابزرگ

1390/8/29 18:52
510 بازدید
اشتراک گذاری

  دیشب عضله های کمر بابایی گرفتگی پیدا کرده بود و درد میکرد . من براش حوله گرم کردم.  وقتی دیدم تو با تعجب بهم نگاه میکنی گفتم مامان اینو میذاریم روی کمر بابا خوب بشه . خسته اش شده . بعد از اینکه من گذاشتم یه چند لحظه مستقیم بابایی رو نگاه کردی ببینی چه تغییری میکنه . بعد با یه سوز عجیبی در حالی که بغض کرده بودی گفتی : بابا خوب شدیییی؟ بابا که از جای دیگه ای دلش پر بود ، طاقت نیاورد بغلت کرد و اشکهاش راه افتاد. گفت : آره بابا خوب شدم . خوب خوب شدم .ممنونم. اما تو وقتی اشکهای بابا رو دیدی بازم بغضت گرفت و گفتی :

 

من میخوام بابات بشم ! گریه نکن ! ناراحت نباش !

 

آخه بابایی همیشه صدات میکنه بابای من یا میگه بابام میشی؟ 

( خدا رحمت کنه بابابزرگ رو . روحش شاد )

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

عاشق باران
29 آبان 90 22:29
مامان ارميا
30 آبان 90 11:06
اي جانم دختر مهربون. دخترا ناناز باباها هستنها.
مامان ارميا
30 آبان 90 11:36
الهي چه دختر مهربوني. دخترها ناناز باباهاشون هستن ها.
فهیمه مامان پرهام
30 آبان 90 19:13
آخیییییییییییییییییی ببوسینش این دخمل مهربونو خدا بابای بابائی رو هم بیامرزه انشااله بر می گردم و پستای نبودنم رو هم می خونم
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
1 آذر 90 14:43
سلام بابا بزرگ عزیز و شیرینم.
ندا
2 آذر 90 13:39
با وجود دختر نازنینی مثل تو و مامان مهربونی مثل زهره جون امیدوارم که بابایی خوب خوب شده باشه .


ممنون.
مامان ماهان
15 آذر 90 22:14
قربون دخمل نازم برم من
مامان ماهان
15 آذر 90 22:16
چه دخمل مهربونی