کاسه چشمم سرایت
هر چند هوا سرد شده، اما شال و کلاه کردن و رفتن تو دل این سرما یه لذتی داره که من و تو نمیتونیم ازش بگذریم . هر روز دلت میکشه بیرون یه دور بزنی که اغلب با مادر بزرگ میری . هفته پیش وقتی برگشتی گفتی یه چیزی تو پامه . نذاشتی دقیق نگاه کنم گفتی نه نبود . وقتی بابایی اومد دوباره نشستی و پاهات رو بالا آوردی داشتی خودت بررسی میکردی که بابا هم کمکت کرد و گفت آره یه خار توی پاشه . چون چند ساعت گذشته بود دور و برش یه هاله قرمز گرفته بود که معلوم بود درد زیادی هم داره . تو رو توی بغلم خوابوندم و یه کم برات توضیح دادم . بابا هم با یه سوزن که کاملا ضدعفونیش کرده بود شروع کرد . من بمیرم که چقدر درد کشیدی و گریه کردی . بابا گفت خار شتری بوده یعنی خاری که وقتی توی پا مینشینه کاملا خرد میشه و درآوردن همه تکه هاش خیلی سخته اما اگه یه کوچولوش هم بمونه بعدا اذیت میکنه چون کاملا سمی ه. خدا رو شکر پنج دقیقه بعدش راحت میدویدی . از عصر همون روز تا الان که حدود پنج روز میگذره ، دقیقا هر روز ، یک یا دو بار یادت میافته ، با خوشحالی بهم میگی
مامان نیگا میتونم راه برم ، بابا خار پامو درآورده ها
و پات رو بالا میاری و میگی بیا بیا نیگا کن .
عزیزم کاسه چشمم سرایت میون هر دوچشمم جای پایت
ازو ترسم که غافل پا نهی باز بشینه خار مژگونم به پایت