بازی با عروسکها
تو خونه که هستیم همبازیهات من و باباییم. همینه که اگه یه موقع کار داشته باشیم حسابی کلافه میشی و بلافاصله میای و یقه مامانو میکشی پایین که سهمت رو بگیری(شیر بخوری) . اما دیشب که حسابی اینترنت بازیم گل کرده بود، به این فکر افتادم که آخه تو این همه عروسک داری چرا اونا همبازیت نباشند. همشون رو آوردم و یکی دو تا رو سوار ماشین کردم بردم یه خرید مجازی و... . خلاصه از یه صبح تا شب رو طراحی کردم. زیاد طول نکشید اما بعد از رفتن من کلی درگیر این بازی شده بودی. از من هم خیلی جلو زدی. مثل حمام کردن و آب و غذا دادن خیالی و .... بعد فکر کردم خدایا من چه ظلمی در حقت کرده بودم . آخه این بازی رو زودتر از اینا میتونستم بهت یاد بدم . آخه کلی حرفای قشنگ با اونا میزدی.
اما یه کم که گذشت خودم دلم برات تنگ شد و اومدم پیشت. مخصوصأ که دو تا از عکسای وبلاگت که بابا زحمت زیادی براش کشیده بود، غیب شدند.