دختر بابایی
امروز بابای مهربون دندان درد داشت و میخواست بره دکتر . از من خداحافظی کرد و پرسید از آناهل هم خداحافظی کنم ؟ ( آخه دلش نمیومد یه موقع تو پشت سرش گریه کنی و ...) گفتم آره برو باهاش خداحافظی کن.
تو پیش مادر بزرگ مشغول بازی بودی. بابا میگه وقتی بهش گفتم میخوام برم دکتر دندانم رو خوب کنه تو گفتی : بیا .. بیا بوست کنم بوسش کردی و بعد گفتی : بیا ننه بزرگ هم بوس کن برو .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی