شیرینکاریها و شیرین زبونینهای تو
زمزمه های تو و نی نی ( عروسک عزیزت) :
چند روز پیش صدات رو از اتاقت میشنیدم که خیلی کشیده و با احساس میگفتی : فدات بشم ... قُبرونت بشم . ( در حالی که نی نی رو توی بغلت گرفته بودی و روی سرش دست میکشیدی.)
و امشب دیدم نی نی رو آوردی نشونم دادی و گفتی : خدااااااااااااااااااا !! گفتم چیه مامان ؟ گفتی : بهش گفتم خواب بودی ؟ گفت آره . مامان قُبرون تخیلات و اون نی نی عزیزت .
نازنینم .کشوی زیر تلویزیونی رو بیرون کشیدی و افتاد روی پاهات. میخواستی گریه کنی که بابا از راه رسید وضمن اینکه پات رو تعمیر کرد(نازش کرد) مفصّل برات توضیح داد که این کشو کارش اینجوریه و ..... بلافاصله گفتی : برم نی نی رو بیارم . رفتی تو اتاقت آوردیش و باکمی فاصله از زیر تلویزیونی شروع کردی براش توضیح دادن که : این کشوهه خطرناکه .. دست نزنیا ....
امروز با بابا رفتید توی حیاط که دور بزنید. بابایی گفت خانمم تو هم بیا بیرون . بعد تو اومدی پشت پنجره . گفتی : عزیزم بیا بیرون .... عزیزم .. بیا بیرون .....
و وقتی دلت کشیده بود پیش عمو بری ، گفتی : مامان درو باز کن برم پیش عمو جون نازی.
راستی این بابای مهربون بالاخره کار دست خودش داد. تو که حسابی هواشو داری . وقتی یه شیرین زبونی براش میکنی و اون نمیتونه همه احساساتش رو خالی کنه دندانهاش رو محکم روی هم فشار میده . این اتفاق بارها و بارها در روز پیش میاد. به احتمال خیلی زیاد چند روز پیش که یکی از دندانهاش به صورت نصفه شکست و خیلی هم اذیتش کرد ، در اثر همون فشارهاست. آخییییییییییی عزیزم . قراره هفته آینده دکتر براش روکش بذاره . ایشالا که راحت باشه .
پلیس بازی :
حدودا یه ماه پیش بود که بابا این بازی رو طراحی کرد. تو کلمه -دور- رو یاد گرفته بودی . گاهی میرفتی کنار در یا پشت مبلها یا ته اتاق وامیسادی و میگفتی ماماااااااااااان بابااااااااااااااا من دورم ؛ کمک کنید. یا بابا رو به شوخی هل میدادی دوتایی زمین میخوردین و تو از جات تکون نمیخوردی و داد میزدی کممممممک. بابا دید این زیاد خوب نیست . گفت بابا فقط پلیسها میتونن کمک کنن بعد خودش رو زد زمین و گفت << پلییییییییییییییس پلیییییییییییییییس من داغون شدم بیا کمک کن . آها پلیسه دووره ، باید خودم بلند شم.>> از اون روز وقتی هم که یه کوچولو زمین میخوری خودت اینو میگی و بلند میشی. وقتی هم یه جایی پلیس میبینیم میگی . میخواد بره کمک کنه؟
اهمیت این بازی رو که برای آناهل تبدیل به یه باور شد ، وقتی بیشتر فهمیدم که ( دور از جان شما و عزیزاتون ) یه تصادف خیلی دلخراش ٣یا ٤ کیلومتری جاده خروجی شهر دیدیم که گویا یک ساعت و ٣٥ دقیقه طول کشیده تا آمبولانس و پلیس رسیدند . ٣ساعت بعد وقتی که ما رسیدیم راننده همونجا بود یه پارچه سفید رویش کشیده بودند... بقیه بیمارستان و .. . خدا به هممون رحم کنه.
چند روز پیش بود باهم بازی میکردیم که نی نی از دستت افتاد . گفتی پلیس دوره الان آناهلِ پلیس میاد کمکت میکنه و بلندش کردی و نازش کردی. خدایی این آناهلِ پلیس دیگه اختراع خودت بود. ماشالللله به تو.