بدون عنوان
یکماه و ١٨روز دیگه دوساله میشی
از وقتی یکسال و ٨ماهه بود میتونستی جمله ها رو کامل بگی. هر چند با حوصله .مثلأ : هاپو ..... غذا........ میخوره. یا: مادر....... الو ......... کنم. اما الان دیگه خیلی روان صحبت میکنی.
امروز صدات رو از اتاق خواب شنیدم که میگفتی : مامان، آناهلو ندیدی؟؟!!!! وقتی رفتم دیدم زیر میزآرایش قایم شدی و میخندی.
پریشب قبل از خواب ازت میپرسیدم مامان ، عمو چیکار میکنه ؟ گفتی درس میخونه !!! خاله فریبا چیکار میکنه ؟ _تیبا ... هندونه میخوره !!! _ زن دایی چیکار میکنه ؟ _لباس میپوشه !!! _ خاله زهرا چیکار میکنه ؟ _ پیشِ داووده !!!
تیرماه سال ٩٠: بالاخره رقص واقعی شمارو دیدیم خانوم خانوما. قبل از این وقتی آهنگ شاد میشنیدی بیشتر دور خودت میچرخیدی تا اینکه برقصی.
عروسی دختر عمه شکوفه حسابی با ندا و هلیا پایه شده بودی و رقص پا راه انداخته بودید. یه چیزی تو این مایه ها
بابا میگه عمو واحد خیلی زیاد اصرار میکرد که خیارشور به من بده تا بیارم منم میگفتم نه نمیخوایم. بعد از چند لحظه آناهل رو به عموش گفت: مامانم دعوات میکنه ها
همه ساکت شدن و اینطوری تعارف تکه پاره کردنا رو فیصله بخشیده.
آخه قربون اون زبونت بره مامان من کی کسی رو دعوا کردم .... (ولی حتمأ کردم که تو میگی.)
بابا میگه یه سرنگ آمپول تو داروهای مادربزرگ دیدی و پرسیدی :چیه؟ بابا هم گفته آمپوله. بعد تو گفتی مامانم بلده آمپول بزنه . من شکه شدم چون مطمئن بودم هیچوقت این کار رو جلوی تو انجام ندادم و نمیدم. بابا میگه از آناهل پرسیدم چه جوری ؟ اونم دهنشو باز کرد سرشو بالا گرفت و دستش رو کرد تو دهنش.
فدات شم مامان جون . آره من با سرنگ بدون سوزن قطره آهنت رو بهت میدم تا دندونای قشنگت سیاه نشه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی