✩Anahel✩✩Anahel✩، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
🌈му ωєвℓσg🌈🌈му ωєвℓσg🌈، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

░▒▓█آناهل فـرشتـہ خدا █▓▒░

🌻✨

درست کردن خمیر بازی

۲ پیمانه آرد + یک پیمانه نمک + ۲ قاشق غذا خوری خامه + ۲ پیمانه آب + ۱ قاشق غذا خوری روغن مایع + رنگ دلخواه غذائی ( مواد را باهم مخلوط و در دمای متوسط دورن یک قابلمه به آرامی بپزید تا مواد سفت شوند . بعد در ظرف سر بسته نگهداری شود )
26 مهر 1390

شعر حسنی

حسني ما يه بره داشت بره شو خيلي دوست مي داشت برهء چاق توپولي، زبر و زرنگ و توقولي دس كوچولو، پا كوچولو، پشم تنش كرك هلو خودش سفيد سمش سيا، سرو كاكلش رنگ حنا بچه هاي اينور ده، اونور ده، پايين ده، بالاي ده همگي باهاش دوست بودن صبح كه ميشد از خونه در مي اومدن دورو برش جمع مي شدن، پشمهاشو شونه مي زدن به گردنش النگ دولنگ، گل و گيله هاي رنگارنگ. حسني ما سينه ش جلو. سرش بالا، قدم مي زد تو كوچه ها، نگاه مي كرد به بچه ها يه روز بهار باباش اومد تو بيشه زار داد زد : آهاي حسن بيا كجايي بابا؟ بره تو بيار ، خودتم بيا. قيچي تيز پشم سفيد بره رو گرفت، پشمهاشو چيد برهء چاق توپولي...
26 مهر 1390

زنبور عسل

  مواظب باش دخترم امشب داشتی بابایی رو میکشتی هااااااا! بابا مشغول کامپیوتر ؛  شما: من پیشت نشستم. دست نمیزنم . فقط عکسامو بیار ببینم . دیدم بعد از دیدن هر عکس لپت رو میاری نزدیک صورت بابایی .... آها بابایی فهمید . بوس میخواستی شیطونکم. تا عکس آخر.  بابا مشغول تعمیر دوربین با یه عالمه پیچ های ریزو قطعات حساس: شما: بابا درسامو خوندم .من تو بغلت میشینم دست به وسیله هات نمیزنم .... .بعد از چند دقیقه بلند شدی و هر چی که به نظرت میرسید لازمش میشه می آوردی و میگفتی اینم خدمت شما. ... اینم خدمت بابا . حتی یه کاغذ آوردی که به قول خودت روش نوشته بودی بابا. بهش دادی و ...
23 مهر 1390

زلف بر باد مده

اینم موهای جدیدت عروس نازم . مبارکه فرشته قشنگم.                                                                  یکماه پیش که قصد داشتم موهات رو کوتاه کنم این عکسها رو گرفتم که یادگاری داشته باشی . اما وقتی عکسها رو روی کامپیوتر ریختم کوتاه کردن این زلف های بر باد داده کنسل شد. تا سه روز پیش که بالاخره کتاب کوتاهی...
22 مهر 1390

مامان نی نی ها

سلام مامان نی نی ها .  چند روز پیش وقتی داشتی با عروسکهات بازی میکردی صدات زدم آناهل . جواب دادی : بگو مامان نی نی ها. گفتم چی؟ گفتی : آناهل نه ، بگو مامان نی نی ها !!  قربونی تو بشم که بهترین مامانی دنیایی. هنوزم هر وقت من و بابا صدات میزنیم مامان نی نی ها ، از همیشه بلندتر جواب میدی :بََََله .هر چیزی که من از تو بخوام یا در موردش باتو صحبت کنم ، یک ساعت بعد یا یه روز و گاهی جند روز بعد روی بچه هات پیاده میکنی. دیروز در حالی که نی نی رو روی پاهات خوابونده بودی بهش میگفتی : بذار ... ظرفا بشورم....تو بزرگ شدی.... خودت بازی کن... دوستت دارماااااااا. مریض شدی میبرمت پیش دکتر لیمویی ( یه ...
11 مهر 1390

یه بازی خیلی مفید و ساده

                                عزیز مامان ، کم کم داشت حوصله ات سر میرفت؛ که این عروسکهای انگشتی  رو با هم درست کردیم . خیلی بیشتر از چیزی که فکر میکردم مفید بود. قصه ها شون رو که میگفتم ، جوری ساکت و مات نگاهشون میکردی که حس میکردم تمام داستان داره توی ذهنت کنده کاری میشه و حک میشه. قربون اون باورهای قشنگت. این یکی ناراحت بود چون گرسنه بود یا موهاش رو شانه نکرده بود یا حرف مامانشو گوش نکرده بود...          &...
7 مهر 1390

مامانی دوستت دارم

                            مامانی گلابی خیلیییییییییییییییییییییی خاصیت داره . اما تا موش نشد از گلوی مبارک پایین نرفت.اینم یه گوشه از هنرهای مامانی!                از این تخم مرغه فقط چشمهاشو خوردی . اما برنج و خورشتت رو کامل تموم کردی ؛ چون گفتم این ریحانه است. شخصیت کارتونی مورد علاقه ات.        ...
7 مهر 1390

تو دریای محبتی!

هر روز باید به خودم یادآوری کنم که آنچه تو بیشتر نیاز داری ، یه مادر شاده. در روز ٢ یا ٣ بار پیش میاد که بی بهونه میگی : مامان دوست دارم . یا : بابا دوست دارم .    قشنگ نازم، اونوقتها که هنوز شیر میخوردی، اگه میدیدی من و بابا کنار هم نشستیم سریع اعتراض میکردی. خودت رو توی بغلم مینداختی و شیر میخواستی. اما حالا ... بدون استثنا هر وقت میای و ما دو تا رو کنار هم میبینی ، دستت رو دور گردن هردومون حلقه میکنی و داد میزنی : دوستون دارررررررررررررررم . تو دریای محبتی!   دیشب که از دست برنامه های صد من یه غاز صدا و سیما عصبانی بودم، اومدی پیشم و گفتی : مامان خوشحال ب...
4 مهر 1390

آب سیار

آناهل خانم ، شما که عاشق حمام بودی حالا با کشف دوش سیار عاشق تر هم شدی . دیروز توی حمام وقتی پیداش کردی آبش رو باز کردم و دادم دستت . گفتم مامان این دوش سیاره. یه کم نگاش کردی و با تعجب پرسیدی : آب سیاره ؟ گفتم آره  شما درست میگی. راست راستی حق با تو بود... . با این کشف جدید بازیهای جدید تو هم شروع شد             بعد از حمام هم چاپ بازی ؛ هی چسبوندن و هی کندن.                                  ...
29 شهريور 1390