ببخشید مامانی
عزیز دلم ، امروز همینطور که من مشغول شستن لباسا بودم ، متوجه شدم شما هم داری یه آزمایش انجام میدی . کم کم خم میشدی ببینی چه موقع موهات به آب داخل لگن کوچکی (که میخواستم نرم کننده توش بریزم) میرسه و این کار رو هی تکرار میکردی ؛ سنگین شدن موهات و بعد ریزش آب از اونا برات جالب بود. وقتی دیدم دیگه داری پیشرفت میکنی و لباسهات رو خیس میکنی مجبور شدم از یه راهی وارد بشم . اصلا دلم نمیومد از حمام بیرونت کنم چون تو عاشق آب بازی هستی . یواش گفتم : آناهل من به بابا نمیگم لباست خیس شده آخه نگران میشه .خدایی به محض اینکه جمله ام تموم شد گفتی : بریم بگم بابا خشکم کنه نگران نشه . م...