✩Anahel✩✩Anahel✩، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
🌈му ωєвℓσg🌈🌈му ωєвℓσg🌈، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

░▒▓█آناهل فـرشتـہ خدا █▓▒░

🌻✨

ببخشید مامانی

عزیز دلم ، امروز همینطور که من مشغول شستن لباسا بودم ، متوجه شدم شما هم داری یه آزمایش انجام میدی . کم کم خم میشدی ببینی چه موقع موهات به آب داخل لگن کوچکی (که میخواستم نرم کننده توش بریزم) میرسه و این کار رو هی تکرار میکردی ؛ سنگین شدن موهات و بعد ریزش آب از اونا برات جالب بود. وقتی دیدم دیگه داری پیشرفت میکنی و لباسهات رو خیس میکنی مجبور شدم از یه راهی وارد بشم . اصلا دلم نمیومد از حمام بیرونت کنم چون تو عاشق آب بازی هستی . یواش گفتم : آناهل من به بابا نمیگم لباست خیس شده آخه نگران میشه .خدایی به محض اینکه جمله ام تموم شد گفتی : بریم بگم بابا خشکم کنه نگران نشه .  م...
20 شهريور 1390

الحمدلله

  خدا رو شکر مامانی، ٢ روزه که سرما خوردگیت کاملا برطرف شده . اما دوره داروت رو کامل میکنم . شربتت رو توی سرنگ (بدون سوزن )میریزم. میگی خودم میخوام بخورم . سرنگ رو توی دهنت میذاری و فشار میدی . بعد میگی مامان آبمیوه بده دهنم خوشمزه بشه .... قبلا در حالی که دراز کشیده بودی با کلی چونه زدن خودم سرنگ رو توی دهنت خالی میکردم . اما بعد از اینکه به بابا گفتم همین کار رو روی خودم انجام بده متوجه شدم به راحتی این احتمال هست که شربت وارد نای بشه !!! و خدا رو شکر روزای آخر هر دفعه خودت میخوری . یه بار از این هنرت عکس گرفتم . حالا هر وقت شیشه شربتت رو میبینی میگی مامان دوربین بیار شربتم بخورم، عک...
19 شهريور 1390

عشق من

عزیزترینم ، همسرم ممنونم ؛  به خاطر .... . .    همه چیز                                                        فرشته کوچولو ، دیروز سالگرد عقد من و بابای مهربون بود . یه لینک فال حافظ   گذاشتم ، تقدیم به بابایی. ...
14 شهريور 1390

زیارتت قبول عزیزم

بالاخره فرصتی پیدا کردم تا عکسای سفرمون رو بذارم. توی ماشین با مادر بزرگ کمی بازی میکردی کلی بهش امر و نهی میکردی (نککککن - جلو بشین - عقب بشین - بخور - بخواب - نیگام نککن - روسریش رو خراب میکردی درست میکردی  - بوس صدادارش میکردی ) خلاصه با هم سرگرم بودید . وقتی بین راه یه جایی پیاده میشدیم انگار از هفت بند آزادت کرده باشن میدویدی میپریدی  و بعد از اینکه به همه جا سر میکشیدی کمکمون وسیله ها رو از ماشین درمی اوردی  . به حرم امام رضا(ع)که رسیدیم  بغل بابایی رفتی و از سمت  آقاها برای زیارت رفتی. بابا تو رو بلند کرده بوده ، دستت ر...
12 شهريور 1390

سرما خوردگی

مامان فدای تو بشه . امان از این ویروسها . الان چند روزه که سرفه خفیفی داری . (بدون تب) گاهی صدات میگیره و دوباره باز میشه . امروز همون موقع که صدات گرفته بود صدا زدی مامان . مامانِ بد حواسش پیش تلویزون بود . گفتی : صدامو نمیشموی  اینجوری شده ؟ بمیرم مامان . همون روز اول پیش دکتر گشتاسبی رفتیم . گفت تا آخر هفته بهش شربت سالبوتامول بدید اگه خوب نشد نیازی نیست بیاریدش ،اریترومایسین رو شروع کنید .  نمیدونم چقدر میتونم به طبابتش اطمینان کنم . امروز اریترومایسین بهت دادم . تا شنبه صبر میکنم. توکلم به خداست.       ...
12 شهريور 1390

پارک بادی

        شب یکشنبه افطار دعوت خاله زهرا  بودیم. به خاطر شما افطار رو بردیم توی پارک خوردیم  . همه بچه هایی که اومده بودن پارک بادی از تو بزرگتر بودن و فقط شما بودین که با چهار نفر بادیگارد اونجا تشریف داشتین.تو با احتیاط بالا و پایین میپریدی.    یه کم که گذشت خلوت شد و روی اون سرسره بادی بزرگی که تو بودی بچه ی دیگه ای نبود. تو دیده بودی که بچه ها از پله ها بالا میرن و از سرسره پایین میان اما ریسک نمیکردی .   تا اینکه باباجون کمکت کرد یواشکی تو رو بالای سرسره برد و تو سر خوردی اومدی پایین . چقدر لذت داشت خدایا . هیچوقت چشمات&nbs...
11 شهريور 1390

OOO

         چه حدسی میزنید؟ چیکار میکنه؟                              حدستون درست نبود. ایشون مشغول بازی با گز آردی هستند!!!        مامانی ، یه ساعتی بود که حوصله ات حسابی سر رفته بود . گفتی بغلم کن . بغلم بودی که یه دفعه یه جعبه روی سر یخچال دیدی . بقیه ماجرا ... بدون شرح   سر و جان فدای یه لحظه شادی تو ...
11 شهريور 1390