✩Anahel✩✩Anahel✩، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
🌈му ωєвℓσg🌈🌈му ωєвℓσg🌈، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

░▒▓█آناهل فـرشتـہ خدا █▓▒░

🌻✨

دوستت دارم

مامانییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررم                دختر نازنینم . فرشته خوشکلم. میخوام هر لحظه کنار تو باشم . مخصوصاَ از وقتی که از شیر جدا شدی ، سعی کردم هییییییییییییچ لحظه ای نباشه که تو منو لازم داشته باشی و من مشغول کار دیگه ای باشم. مامانی نمیدونی چقدر دلم تنگ شده واسه لحظه های شیر خوردنت. میومدی پاهاتو جمع میکردی توی شکمم ، نگام میکردی و با اوم اوم حرف میزدی. آرامشم ، گ...
9 شهريور 1390

بابا عزیزی

 امشب همین که پای سفره نشستیم، چندین بار صدا زدی : بابا عزیزییییییییییییی . بابا عزیزیییییییییییییییی . نمیدونی بابا چه حالی شده بود. در حالی که دندونهاش رو روی هم فشار میداد با همه وجود میگفت : جوننننننننننننم خداوند از محبت ذات خودش، توی قلب تو هزاران خوشه کاشته!   این ژست ها رو برای بابا عزیزی گرفتی                                ببین غذا خوُ وُ دم، بزُُگ شدم.               ...
6 شهريور 1390

اندر حکایت موبایل بابا

یه شب بابلسر خوابیدیم . از سوئیتمون به راحتی صدای موجهای دریا رو میشنیدیم . جاتون خالی.حدود ٥٠متر با دریا فاصله داشتیم . صبح که شد من و تو و بابایی زدیم به ساحل.                                    در حالی که تو مشغول شن بازی بودی و منم دنبال سوژه برای عکس گرفتن، متوجه شدم یه پسر بچه 4ساله با خواهرش که حدودأ ده سالش بود هم اونجا بودن . بدون اینکه اثری از پدر و مادرشون باشه . خواهره  کم کم تو ی دریا به جلو حرکت میکرد و با موجها بازی میکرد . ب...
4 شهريور 1390

شیرینکاریها و شیرین زبونینهای تو

زمزمه های تو و نی نی ( عروسک عزیزت) : چند روز پیش صدات رو از اتاقت میشنیدم که خیلی کشیده و با احساس  میگفتی : فدات بشم ... قُبرونت بشم  .  ( در حالی که نی نی رو توی بغلت گرفته بودی و روی سرش دست میکشیدی .)   و امشب دیدم نی نی رو آوردی نشونم دادی و گفتی : خدااااااااااااااااااا !! گفتم چیه مامان ؟ گفتی : بهش گفتم خواب بودی ؟ گفت آره .   مامان قُبرون تخیلات و اون نی نی عزیزت . نازنینم .کشوی زیر تلویزیونی رو بیرون کشیدی و افتاد روی پاهات. میخواستی گریه کنی که بابا از راه رسید وضمن اینکه پات رو تعمیر کرد(نازش کرد)  مفصّل برات توضیح داد که این کشو کارش اینجوریه ...
4 شهريور 1390

صدای تو لالایی من شد

       این روزها :  صبح 9:30 یا 10 از خواب بیدار میشید،........  ، عصر ساعت 5 لغایت 7 میخوابید و طبیعیه که شب ها زودتر از 12 خواب نمیرید.              بعداز ظهر ها که بیداری معمولا نمیخوابم . اگه هم بخوام یه کم افقی بشم ، شاکی میشی که : بیدار شو .. بیدار شووووووووووو  . ببین صبح شده .              یعنی راست بشین . تا ساعت 5 هم که دیگه خواب مامانی پریده . البته تو بی تقصیری بعد از اینکه از شیر جدا شدی خوابیدن برات یه کم سخت شده     &...
4 شهريور 1390

تب ؟؟؟؟

                              دیروز ظهر ساعت 1:30 خیلی راحت خواب رفتی. مشکوک شدم . وقتی خواستم بغلت کنم و روی تخت بخوابونمت دیدم تب داری . مامان فدات بشه . با آب نمک پاشوره کردم تا تبت بالا نره . بابایی میگفت ببریمش دکتر . گفتم نه آخه روز اول  تشخیص نوع سرماخوردگی سخته . مثل پارسال که دکتر کریمی (فوق تخصص ) روز اول تشخیص ویروسی داد اما از فرداش عفونی شده بود و ما غافل بودیم. اما طاقت نیاوردیم . بابا گفت حداقل یه دارو...
1 شهريور 1390